عباس صفاری (متولد ۱۳۳۰ در یزد) شاعر ایرانی است. مجموعه شعر او به نام دوربین قدیمی در سال ۱۳۸۲ از برندگان سومین دوره جایزه شعر کارنامه شد. شعرترانه «خسته» از فرهاد مهراد نیز سروده صفاری است. او در سالهای ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۰ به همراه بهروز شیدا و حسین نوشآذر سردبیری فصلنامه فرهنگی هنری سنگ را به عهده داشت. او در حال حاضر در لسآنجلس زندگی میکند. کتاب در ملتقای دست و سیب: مجموعه شعر (۱۹۹۲ - ۱۹۸۸)، نشر کارون، لسآنجلس، ۱۹۹۲ تاریک روشنای حضور، نشر کارون، لسآنجلس، ۱۹۹۶ دوربین قدیمی و اشعار دیگر، نشر ثالث، ۱۳۸۱ کبریت خیس، مجموعه شعر سالهای ۱۳۸۱-۱۳۸۳، نشر مروارید، تهران، ۱۳۸۴ کلاغنامه: از اسطوره تا واقعیت، نشر مروارید، تهران، ۱۳۸۵ مقاله چارلز بوکافسکی، نگاه نو، ش ۶۴، (بهمن ۱۳۸۳): ص ۷۸ - ۸۱ فرزندان پاز نسل جدید شاعران مکزیک، مجله کارنامه، ش ۳۰ ، (شهریور ۱۳۸۱): ص ۷۲ -
ای همه خاطرات خوب من کجایید چطور میشود آدم یک کتاب را این طور دوست داشته باشد ای پاییز 87 کجایی؟
کتاب را یکهو توی کتابخانه جمع و جور کانون ادبی دانشگاه علوم پزشکی خرم آباد پیدا کردم و (شاید) بی اجازه برداشتم و فوقالعاده سر ذوق بودم از دیدنش. توی اتوبوس تا برسیم خوابگاه شعرها را می خواندم و حظ میبردم. دم در خوابگاه که رسیدیم همان طور که کتاب دستم بود، با همان حال خوب به هم اتاقی خوش ذوقم گفتم یک عکس زیر این چنار با تاراج خزان رفته ازم بگیر.
رجعت
مرد در ابتدای خیابانی نوبنیاد ایستاده است هوا هم راست ایستاده است و تهران نگاه پهناورش را بر چمدان باد کرده ی او زوم می کند .
انگار آمده است نقشی فراموش شده را با شباهتی از دست رفته در نورها و دکورهای نامناسب و تماشاگرانی نامنتظر بیازماید .
حالا ترسی زیباتر از بی فردایی پروانه ها زیر پوستش می گردد و حس می کند شهامت گریستن در خیابان اوج حادثه ای تکرار ناشدنی است .
چمدانم را کنار چمدانش می گذارم سیگارش را روشن می کنم و از جان سختی ی خاطره در این دیار برایش مثالی می آورم
می گوید شاید لازم نباشد حرفی بزند از عینک آفتابی شقیقه های رنگ کرده و سایه ی آب رفته اش خودشان می فهمند روئین تن نشده است .
من هرگز چیزی را از تو پنهان نکردهام حتی پیش پا افتادهترین سواحل را با تو قسمت کردهام ... و هر وقت نبودهای سهمات را از هر برگ و بارانی که بر چترم باریده است کنار گذاشتهام ...
دیگر لازم نیست سنگ هیچ جادهای را به سینه بزنی. برای روز مبادا هم نقشهای نمیتوان کشید برفی که در این آینهی نابهنگام میبارد تمام جادهها را خواهد بست.
ادامهی تو همین ساحل بیحادثه است و دریایی که در فاصلهی یک سیگار ته میکشد.
این نورِ پر شکسته که لابلای کفشهای کهنه میلولد تا درگاه تاریک خانهات بیشتر نمیپاید باید به برگهایی که از خیال اردیبهشت میرسد سریعتر پاسخ بدهی.
تکلیف دیگری در کار نیست. چه بهانهای بهتر از برف و دیواری بلندتر از سرنوشت تو که گرداگرد جهان کشیده شده است
*****
آقاي (عباس صفاري) در طول اين سالها اين شانس را داشتهاند كه دور از ايران زندگي كنند. كلمهي (شانس) را به اين علت انتخاب كردم، چون زندگي كردن خارج از ايران، يعني دور ماندن از كشوري كه همه چيزش بلااستثنا دچار حاشيه است و قاعدتاً ادبيات آن نيز از قديم الايام جزو پرحاشيهترين موضوعهاي اين كشور بوده، هست و خواهد بود. دور ماندن از ايران يعني دور ماندن از تئوريهاي بي سر و تهي كه در طول اين چند سالهي اخير گريبان شعرِ امروز ايران را گرفته و ديگر من ِخواننده شعري از شاعران جوان و پير امروز نميخوانم كه به جانم بنشيند و حفظ شوم. بیشتر مجموعهشعرهایی که امروزه منتشر میشوند، تبدیل شدهاند به بيانيهنويسي ادبي يا فرهنگي يا سياسي يا اجتماعي. بيشتر (مجموعه بيانيه) چاپ ميشود تا (مجموعه شعر). آن (گوهر شعر) بسيار ناياب شده و آقای (عباس صفاري) چون دور از اين حاشيههاي ادبي زندگي ميكنند، در اين دو كتابي كه در ايران چاپ كردند، توانستند (شاعر) باقي بمانند و براي اين كتاب عنوان(مجموعه شعر) را به جرأت ميتوان انتخاب كرد
این اوّلین کتابی بود که از صفّاری خواندم. شعرهایش کشفمحورند و مبتنی بر فرامتن. بعضی از کشفها و تعابیرش را پسندیدم، امّا چندچیزِ این کتاب و اشعارش را نیز دوست نداشتم: یکی هماین رگباری و بیمحابابودنِ میزانِ ارجاعاتِ فرامتنی. یکجاهایی بهنظرم میرسید مؤلّف میخواهد تجربیّات و داناییهایش را به رُخ بکشد و شعرها را به صورتِ گاه غیرِموجّهی پُر کرده بود از اسامیِ لاتینی و... . شعرهای تایپوگرافیشده هم بهشدّت آزاردهنده بودند برایم و کار را به سمتِ هجوبودهگی بُرده بودند.
تا چشم کار میکند تو را نمیبینم. از نشانهایی که دادهاند باید همین دور و برها باشی زیر همین گوشه از آسمان که میتواند فیروزهای باشد جایی در رنگهای خلوتِ این شهر در عطر سنگین همین ماه که شب بوها را گیج کرده است پشت یکی از همین پنجرهها که مرا در خیابانهای در به در این شهر تکثیر میکند.
تا به اینجا تمام نشانیها درست از آب درآمده است. آسمان ماه شب بوهای گیج میز صبحانهای در آفتاب نیمروز فنجان خالی قهوه ماتیکِ خوشرنگی بر فیلتر سیگاری نیم سوخته دستمال کاغذیای که بوی دستهای تو را میدهد و سایهی خُنکی که مرغابیان به خُرده نانی که تو بر آن پاشیدهای تک میزنند.
میبینی که راه را اشتباه نیامدهام. آنقدر نزدیک شدهام که شبیه تو را دیگر به ندرت میبینم اما تا چشم کار میکند تو را نمیبینم تو را ندیدهام تو را...
اشعار نیمهی دوم دههی هفتادِ شاعر، یعنی قبل از دو مجموعهی «کبریت خیس» و «خنده در برف» که شورِ رُمنسِ اوّلی، و پختگیِ حِکمیِ دومی را ندارد و البته هر چه به آخر میروند قدری بهتر میشوند. صفّاری طرحهایی گرافیکی با کرکترها را هم در کتاب گنجانده که گاهی جالبِ توجّه و اغلب نامفهوماند
یک. "باران و خیابان" رو دوست داشتم. خیلی ریزنگرانه و خلاقانه آفریده شده دو. "مقصد" تایپوگرافی محبوب من توی این مجموعه است سه. شعرهای متوسط و پرگو زیاد داشت.