August 2, 2021
(Book 441 From 1001 Books) - Labyrinths: Selected Stories & Other Writings, Jorge Luis Borges
Labyrinths (1962) is a collection of short stories and essays by Jorge Luis Borges.
It includes "Tlön, Uqbar, Orbis Tertius", "The Garden of Forking Paths", and "The Library of Babel", three of Borges' most famous stories.
Many of the stories are from the collections Ficciones (1944) and El Aleph (1949).
هزارتوهای بورخس - خورخه لوئیس بورخس (کتاب زمان) ادبیات؛ تاریخ نخستین خوانش سال 2006میلادی
عنوان: هزارتوهای بورخس؛ نویسنده: خورخه لوئیس بورخس؛ مترجم احمد میرعلایی؛ تهران، کتاب زمان، 1356، در 259ص؛ چاپ دیگر سوئد، افسانه، 1369؛ چاپ دیگر تهران، کتاب زمان، 1380، در 296ص؛ شابک 9646380166؛ چاپ دیگر با حروفچینی متفاوت 1381؛ در 296ص، شابک ایکس - 964638028؛ موضوع داستانهای کوتاه و نوشته ها و شعر شاعران آرژانتین - امریکای لاتین - سده 20م
نقل از بورخس: حکمت وداع: (کم کم تفاوتِ ظریفِ میان نگه داشتن یک دست، و زنجیرکردن یک روح را، یاد خواهی گرفت، اینکه عشق تکیه کردن نیست، و رفاقت اطمینان خاطر، و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند، و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند، و شکستهایت را خواهی پذیرفت، و سرت را بالا خواهی گرفت، با چشمان باز، با ظرافتی زنانه، و نه اندوهی کودکانه، و یاد میگیری که همه راههایت را هم امروز بسازی، که خاک فردا برای خیالها مطمئن نیست، و آینده، امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع، در خود دارد.؛ کم کم یاد میگیری، که حتی نور خورشید میسوزاند، اگر زیاد آفتاب بگیری. پس باغ خود را میکاری، و روحت را زینت میدهی، به جای اینکه منتظر کسی باشی، تا برایت گل بیاورد، و یاد میگیری، که میتوانی تحمل کنی، که محکم هستی، که خیلی میارزی، و میآموزی و میآموزی، با هر خداحافظی، یاد میگیری)؛ پایان نقل از خورخه لوییس بورخس
به برهان ناآشنائیم به فرهنگی که، «بورخس» از آن مینالد، و ساز خویش نیز، هماره نیز خوش مینوازند، استعاره های ایشان را کمتر درمییابم، برای همین است شاید، با اینکه از خوانش و خواندن چندباره اش، لذتها برده ام، نمیدانم چرا؟ میخواهم بازهم کتاب را بخوانم؛ شاید بفهمم چه میگویند؛ روانشاد «گلشیری: (1316 - 1379هجری خورشیدی)» که آخرین افزوده را بر کتاب بنوشته اند، از خود میپرسند: «راستی نکند که بورخس، محصول رویای پدر کور خود باشد»؟ شاید هم به شیوه ی «بورخس»، بشود گفت: (آنکه در باره ی «بورخس» مینویسد، بیشتر در مورد خود، یا آثار خود مینویسد)؛
پس بگذارید دیدگاه خویش را نیز بنگارم، در باره ی متن نوشتارهای «خورخه»: چه احساس زیبائی، وابستگی هماره، هماورد آزادی است؛ عشق در برابر رهایی است؛ اما گویا، تنها گنجشککان اینگونه اند، هم را دوست میدارند، ولی طرف را هرگزی بندی نمیکنند؛ برهانش اینکه، آنگاه که از چیزی خوشت آمد، دلت میخواهد از آن تو باشد؛ دیگر او آزاد نیست؛ وقتی آزاد نیست، برایتان ارزشی ندارد، کس، برای به دست آوردنش، با شما نمیجنگد؛ معادن را برای یافتنش نمیکاود؛ دریاها را در جستجوی او، درنمینوردد؛ از برای صیدش، به ژرفای آبهای شور و شیرین، و گرم و سرد، سرک نمیکشد؛ مرواریدی که در موزه به تماشای دیگران گذاشته شده، هرگزی ارزش واقعی خود را، نمینمایاند؛ اما آنگاه که درون صدف خویش است، و در قعر دریا تنها، آزاد، و از آن خود است، و مالکی ندارد، چندین غواص، برایش، نفس در سینه حبس میکنند، جانها بهای اوست؛
کلام «خورخه»، اوج شناخت حق دیگریست؛ باید، سدی نبست، حتی به رود خشک نیز؛ وگرنه دیگر، چشمه های زلال، جاری، نیلگون، و فیروزه ای نخواهد ماند، و بود؛ آسمان را گویا از ایشان گرفته باشید، دیگر درخت بید، موی خود را، با تماشا در آب جاری، شانه نمیکند؛ از پا خواهد افتاد، و برکه ای خواهد شد، تا سمور آبی، شاید در آن به گشت و گذار بپردازد، و لانه بنا کند؛ واژه ی دوست، شاید از «دو تا است» برگزیده شده باشد، یعنی دو متفاوت، و وابسته در بعضی از خواهشها به هم، البته که به دلخواه هر دو؛ آیا ما نیز چنینیم؟ «خورخه» بسیار ظریف اندیشیده، و دیده است؛ عشق را همراهی دیده؛ اگر هدیه ای هم باشد، باید بدون مناسبت و دلخواه هدیه دهنده و گیرنده، باشد؛ البته که بدون انتظار پرسش و پاسخ؛ نه آن بندی که با آن هدیه، گوئیا ناخواسته شاید، به پای دیگری میبندیم؛ باید باغ خویشتن را خود بکاریم، و روحمان را، زینت همان باغ خویش کنیم، تا گردشگران، همچون خرده های آهن به سوی آهن ربایش، به سوی زیبائی چنان و چنین روحی، گرد آیند؛ تهران ا. شربیانی
Apr 26, 2008
تاریخ بهنگام رسانی 27/05/1399هجری خورشیدی؛ 10/05/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Labyrinths (1962) is a collection of short stories and essays by Jorge Luis Borges.
It includes "Tlön, Uqbar, Orbis Tertius", "The Garden of Forking Paths", and "The Library of Babel", three of Borges' most famous stories.
Many of the stories are from the collections Ficciones (1944) and El Aleph (1949).
هزارتوهای بورخس - خورخه لوئیس بورخس (کتاب زمان) ادبیات؛ تاریخ نخستین خوانش سال 2006میلادی
عنوان: هزارتوهای بورخس؛ نویسنده: خورخه لوئیس بورخس؛ مترجم احمد میرعلایی؛ تهران، کتاب زمان، 1356، در 259ص؛ چاپ دیگر سوئد، افسانه، 1369؛ چاپ دیگر تهران، کتاب زمان، 1380، در 296ص؛ شابک 9646380166؛ چاپ دیگر با حروفچینی متفاوت 1381؛ در 296ص، شابک ایکس - 964638028؛ موضوع داستانهای کوتاه و نوشته ها و شعر شاعران آرژانتین - امریکای لاتین - سده 20م
نقل از بورخس: حکمت وداع: (کم کم تفاوتِ ظریفِ میان نگه داشتن یک دست، و زنجیرکردن یک روح را، یاد خواهی گرفت، اینکه عشق تکیه کردن نیست، و رفاقت اطمینان خاطر، و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند، و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند، و شکستهایت را خواهی پذیرفت، و سرت را بالا خواهی گرفت، با چشمان باز، با ظرافتی زنانه، و نه اندوهی کودکانه، و یاد میگیری که همه راههایت را هم امروز بسازی، که خاک فردا برای خیالها مطمئن نیست، و آینده، امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع، در خود دارد.؛ کم کم یاد میگیری، که حتی نور خورشید میسوزاند، اگر زیاد آفتاب بگیری. پس باغ خود را میکاری، و روحت را زینت میدهی، به جای اینکه منتظر کسی باشی، تا برایت گل بیاورد، و یاد میگیری، که میتوانی تحمل کنی، که محکم هستی، که خیلی میارزی، و میآموزی و میآموزی، با هر خداحافظی، یاد میگیری)؛ پایان نقل از خورخه لوییس بورخس
به برهان ناآشنائیم به فرهنگی که، «بورخس» از آن مینالد، و ساز خویش نیز، هماره نیز خوش مینوازند، استعاره های ایشان را کمتر درمییابم، برای همین است شاید، با اینکه از خوانش و خواندن چندباره اش، لذتها برده ام، نمیدانم چرا؟ میخواهم بازهم کتاب را بخوانم؛ شاید بفهمم چه میگویند؛ روانشاد «گلشیری: (1316 - 1379هجری خورشیدی)» که آخرین افزوده را بر کتاب بنوشته اند، از خود میپرسند: «راستی نکند که بورخس، محصول رویای پدر کور خود باشد»؟ شاید هم به شیوه ی «بورخس»، بشود گفت: (آنکه در باره ی «بورخس» مینویسد، بیشتر در مورد خود، یا آثار خود مینویسد)؛
پس بگذارید دیدگاه خویش را نیز بنگارم، در باره ی متن نوشتارهای «خورخه»: چه احساس زیبائی، وابستگی هماره، هماورد آزادی است؛ عشق در برابر رهایی است؛ اما گویا، تنها گنجشککان اینگونه اند، هم را دوست میدارند، ولی طرف را هرگزی بندی نمیکنند؛ برهانش اینکه، آنگاه که از چیزی خوشت آمد، دلت میخواهد از آن تو باشد؛ دیگر او آزاد نیست؛ وقتی آزاد نیست، برایتان ارزشی ندارد، کس، برای به دست آوردنش، با شما نمیجنگد؛ معادن را برای یافتنش نمیکاود؛ دریاها را در جستجوی او، درنمینوردد؛ از برای صیدش، به ژرفای آبهای شور و شیرین، و گرم و سرد، سرک نمیکشد؛ مرواریدی که در موزه به تماشای دیگران گذاشته شده، هرگزی ارزش واقعی خود را، نمینمایاند؛ اما آنگاه که درون صدف خویش است، و در قعر دریا تنها، آزاد، و از آن خود است، و مالکی ندارد، چندین غواص، برایش، نفس در سینه حبس میکنند، جانها بهای اوست؛
کلام «خورخه»، اوج شناخت حق دیگریست؛ باید، سدی نبست، حتی به رود خشک نیز؛ وگرنه دیگر، چشمه های زلال، جاری، نیلگون، و فیروزه ای نخواهد ماند، و بود؛ آسمان را گویا از ایشان گرفته باشید، دیگر درخت بید، موی خود را، با تماشا در آب جاری، شانه نمیکند؛ از پا خواهد افتاد، و برکه ای خواهد شد، تا سمور آبی، شاید در آن به گشت و گذار بپردازد، و لانه بنا کند؛ واژه ی دوست، شاید از «دو تا است» برگزیده شده باشد، یعنی دو متفاوت، و وابسته در بعضی از خواهشها به هم، البته که به دلخواه هر دو؛ آیا ما نیز چنینیم؟ «خورخه» بسیار ظریف اندیشیده، و دیده است؛ عشق را همراهی دیده؛ اگر هدیه ای هم باشد، باید بدون مناسبت و دلخواه هدیه دهنده و گیرنده، باشد؛ البته که بدون انتظار پرسش و پاسخ؛ نه آن بندی که با آن هدیه، گوئیا ناخواسته شاید، به پای دیگری میبندیم؛ باید باغ خویشتن را خود بکاریم، و روحمان را، زینت همان باغ خویش کنیم، تا گردشگران، همچون خرده های آهن به سوی آهن ربایش، به سوی زیبائی چنان و چنین روحی، گرد آیند؛ تهران ا. شربیانی
Apr 26, 2008
تاریخ بهنگام رسانی 27/05/1399هجری خورشیدی؛ 10/05/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی