نقیب الممالک لقب محمد علی از نقالان عصر ناصرالدین شاه است. شاه قاجار او را برای نقل قصه و داستان گویی برگزید،و وظیفه ای بر او معین ساخت تا هنگام استراحت بعد از ناهار و شب ها پیش از خواب به داستان گویی(گاهی همراه با نواخته شدن کمانچه) بپردازد.ناصرالدین شاه بعد ها او را ملقب به نقیب الممالک نمود.قصه های مشهور امیر ارسلان،ملک جمشید و زرین ملک از جمله داستان هایی بوده است که او در خلال این داستان گویی ها برای شاه قجر می گفته است
مرگ نقیب الممالک را در روز شنبه 17 ربیع الاول سنه 1300ق. نوشته است / روزنامه خاطرات، ص213
دوستانِ گرانقدر، «امیر ارسلان»، شخصیتِ اصلیِ داستان است که شجاع، ولی ساده لوح میباشد...برای رسیدن به عشقش یعنی «فرخ لقا» بر سر این دو راهی قرار میگیرد: که میان راه مورد نظر «شمس وزیر» که چرب زبان نیست و خیرخواه «امیر ارسلان» است و راه پیشنهادی «قمر وزیر» که زبانی فریبنده دارد و بد اندیش است و خودش چشم طمع به «فرخ لقا» دارد و خواهان نابودیِ «امیر ارسلان» میباشد، یکی را انتخاب کند... این مرد ستبر بازو و سبک مغز، به راهی میرود که «قمر وزیر» پیش پای او گذاشته است و دیری نمیگذرد که خود را در قلعۀ سنگ باران، اسیر دیوی به نام «فولاد زره» میابد و بدتر از او اسیر مادر عفریتۀ «فولاد زره» که زورش از فرزندش کمتر است و مکر و حیله اش بیشتر میباشد...و آن وقت است که «امیر ارسلان» بیخردِ داستانِ ما درمیابد که چقدر اشتباه کرده و احمق بوده است که نه تنها «قمر وزیر حرام زاده»، بلکه عمامه به سرهای حرام زادۀ بسیاری را نیز در دامانِ مهربانی و عطوفتِ خود، پرورش داده است.. و گویی مار در آستین خویش پرورش داده بوده و نمیدانسته است عزیزانم، در این داستان، شخصیتِ « الماس خان» جالب بود، هر جمله ای را که به زبان می آورد، کلی فحش و ناسزا همراهش بود، مدام «امیر ارسلان» را "مادر بخطا"، خطاب مینمود و «قمر وزیر» را "حرام زاده"، صدا میکرد... درکل بیشترین کلامِ استفاده شده در داستان "حرام زاده" و "مادر بخطا" میباشد... نویسنده حتی « اژدها» را نیز در داستان، "حرام زاده" خطاب میکرد... سخنانِ «شیر گویا» دیگر شخصیت این داستان نیز فقط و فقط فحش و ناسزا بود جالب اینجا بود که در پایانِ داستان نوشته است: « امیر ارسلان» بر تخت نشست و عدل و داد برقرار نمود، ولی «دویست » کنیز و برده به مادرش داد و «دویست» کنیز و برده دیگر نیز به ملکه پیشکش کرد... توجه کنید دوستانِ خردگرا که چقدر این « امیر ارسلان» داستان ما، عادل بوده است!! نه؟!!! چهارصد انسان بیچاره را فضل و بخشش کرده و به کنیزی و بردگی مجبور ساخته.. آنوقت او را عادل نیز قلمداد کرده اند... البته « امیر ارسلان» داستانِ ما، مسلمان بود و بیشتر از این نمیتوان از یک "عرب پرست" انتظار داشت نکتۀ عجیبِ داستان هم این بود که « امیر ارسلان» با آن همه زور بازو و پهلوانی و آوازه و جاه و جلال، وقتی بانو را میبیند، همدیگر را در آغوش میگیرند و هردو بیهوش میشوند و ملکه هر دوی آنها را بهوش می آورد به هرحال فکر میکنم با تبلیغ و بزرگنمایی و همّتِ مادربزرگ هایِ قدیم، این داستان به شهرت رسیده، وگرنه هیچ نکتۀ جالبی در این داستان وجود نداشت امیدوارم این ریویو جهت آشنایی با این کتاب، برای شما عزیزان، مفید بوده باشه «پیروز باشید و ایرانی»
دوستانِ گرانقدر، «امیر ارسلان»، شخصیتِ اصلیِ داستان است که شجاع، ولی ساده لوح میباشد...برای رسیدن به عشقش یعنی «فرخ لقا» بر سر این دو راهی قرار میگیرد: که میان راه مورد نظر «شمس وزیر» که چرب زبان نیست و خیرخواه «امیر ارسلان» است و راه پیشنهادی «قمر وزیر» که زبانی فریبنده دارد و بد اندیش است و خودش چشم طمع به «فرخ لقا» دارد و خواهان نابودیِ «امیر ارسلان» میباشد، یکی را انتخاب کند... این مرد ستبر بازو و سبک مغز، به راهی میرود که «قمر وزیر» پیش پای او گذاشته است و دیری نمیگذرد که خود را در قلعۀ سنگ باران، اسیر دیوی به نام «فولاد زره» میابد و بدتر از او اسیر مادر عفریتۀ «فولاد زره» که زورش از فرزندش کمتر است و مکر و حیله اش بیشتر میباشد...و آن وقت است که «امیر ارسلان» بیخردِ داستانِ ما درمیابد که چقدر اشتباه کرده و احمق بوده است که نه تنها «قمر وزیر حرام زاده»، بلکه عمامه به سرهای حرام زادۀ بسیاری را نیز در دامانِ مهربانی و عطوفتِ خود، پرورش داده است.. و گویی مار در آستین خویش پرورش داده بوده و نمیدانسته است عزیزانم، در این داستان، شخصیتِ « الماس خان» جالب بود، هر جمله ای را که به زبان می آورد، کلی فحش و ناسزا همراهش بود، مدام «امیر ارسلان» را "مادر بخطا"، خطاب مینمود و «قمر وزیر» را "حرام زاده"، صدا میکرد... درکل بیشترین کلامِ استفاده شده در داستان "حرام زاده" و "مادر بخطا" میباشد... نویسنده حتی « اژدها» را نیز در داستان، "حرام زاده" خطاب میکرد... سخنانِ «شیر گویا» دیگر شخصیت این داستان نیز فقط و فقط فحش و ناسزا بود جالب اینجا بود که در پایانِ داستان نوشته است: « امیر ارسلان» بر تخت نشست و عدل و داد برقرار نمود، ولی «دویست » کنیز و برده به مادرش داد و «دویست» کنیز و برده دیگر نیز به ملکه پیشکش کرد... توجه کنید دوستانِ خردگرا که چقدر این « امیر ارسلان» داستان ما، عادل بوده است!! نه؟!!! چهارصد انسان بیچاره را فضل و بخشش کرده و به کنیزی و بردگی مجبور ساخته.. آنوقت او را عادل نیز قلمداد کرده اند... البته « امیر ارسلان» داستانِ ما، مسلمان بود و بیشتر از این نمیتوان از یک "عرب پرست" انتظار داشت نکتۀ عجیبِ داستان هم این بود که « امیر ارسلان» با آن همه زور بازو و پهلوانی و آوازه و جاه و جلال، وقتی بانو را میبیند، همدیگر را در آغوش میگیرند و هردو بیهوش میشوند و ملکه هر دوی آنها را بهوش می آورد به هرحال فکر میکنم با تبلیغ و بزرگنمایی و همّتِ مادربزرگ هایِ قدیم، این داستان به شهرت رسیده، وگرنه هیچ نکتۀ جالبی در این داستان وجود نداشت امیدوارم این ریویو جهت آشنایی با این کتاب، برای شما عزیزان، مفید بوده باشه «پیروز باشید و ایرانی»
طبق ریویو هایی که از بقیه خوندم پیشنهاد میدم که با دیدی که از روایت ها و حکایت های قدیمی هست سراغش برین که تقریبا شامل این موارده: 👇🏻 تکرار زیاد داره، توصیفای عجیب و غریب به خاطر کلماتی که ما دیگه استفاده نمیکنیم یا حداقل با اون دیگه چیزی رو توصیف نمیکنیم داره، تو دورانیه که بزرگزادهها میزدن طرف رو به خاطر یه حرف ساده به شکل ساموراییطوری از وسط شترق به دو نصف تبدیل میکردن چنان که خیار تری را به دو نصف (دقیقا با همین ادبیات کتاب)و بقیه هم احسنت گویان پشت سرش روان میشدن و اصلا مهم نبوده یه آدم بنده خدا اون وسط مرده چون این چیزا براشون عیب نبوده،هی هر دقیقه قسم و آیه و قرآن که بگو تو رو خدا تو فلانی هستی یا نه، قهرمان داستان کله شقه ولی خب قراره قهرمان باشه پس این عیبا براش عیب نیست و تازه حسن هم براش حساب میشه! طرف با یه پرده و تصویر آنچنان عاشق میشه که ترک دیار و وطن و جان و همهچیز میکنه، اون یکی فقط یه کلمه اسم شنیده و عاشق و شیدا میشه، و اینکه هرکی که اونیکی رو میبینه غش میکنه و مدهوش میشه و نعره میزنه و بعد به هوش میان و این حرفا ،داستان غول و عفریت و جادو و از این قبیل چیزا که اگه اهل این مدل داستانا باشین و قبلا خونده باشین میدونین که نباید عیب حسابش کنین چون لازمهی این داستانا همینه.(از بحث کمک های غیبی هم که بگذریم) ولی یه داستان شیرین و قشنگی داره که منی رو که عاشق این مدل حکایتهام برد به دوران بچگی و نوجوانیم😁 پس دوستش دارم حتی با اینکه با بعضی جاهاش مشکل داشتم😎 اما پیشنهادش میکنم؟ خیر، چون میدونم دوره زمونهی این داستانا بین جمعیت کتابخون الان گذشته و کمتر کسی پیدا میشه که خوشش بیاد(حتی هزار و یک شب قشنگم رو هم با اون همه عظمت دیگه خیلیا دوست ندارن💔 )، اما اگه از حکایت های هزار و یک شب لذت بردین میتونین به این داستان هم یه شانس بدین اما توقع در اون حد ازش نداشته باشین. کتابی هم که من خوندم سانسور بود و اون رو جایی فهمیدم که برام سوال شده بود چرا این همه شربت میخورن مرض قند نمیگیرن که یه پیدیاف ازش پیدا کردم و دیدم بله😂 سانسوره😒 و اینطوری شد که همزمان با پیدیاف میخوندمش(کل کلمه های بوسه و فحش و آغوش و شراب و یکی دو مورد حتی حرف همجنسگرایی هم توش مشاهده شد که کتاب من اینا رو سانسور کرده بود😅)
. ای بابا این همه نوشتم یادم رفت بگم این کتاب به حضور افتخاری مادر فولاد زره مزین شده🤣 دیدین میگن طرف عینهو مادرفولاد زره میمونه؟ اینجا هم بانو مادرفولادزره و هم آقا پسر شاخ و شمشادشون جناب فولادزره حضور دارن🤓
اما راویان اخبار و ناقلان آثار وطوطیان شکرشکن شیرین گفتار و خوشه چینان خرمن سخن دانی و صرافان سر بازار معانی وچابک سواران میدان دانش توسن خوش خرام سخن را بدینگونه به جولان در آورده اند که.... آیا این جملات شما را به دنیای شیرین قصههای و افسانههای ایرانی نمیبرد؟ جمع شدن همه عناصر داستانپردازی و افسانهسرایی ایرانی و سنتی، آیین ها و زیباییهای قصههای کهن در کنار هم به شدت میطلبد که همه کتابخوانهای عزیز از این خوان پر نعمت و رنگارنگ مستفیض شوند.
یه کتاب بود برگرفته از افسانه ها و داستان هایی که نسل به نسل نقل شده پس نمیشه گفت چرا اینجوری بود و چرا انقد تخیلی بود...! مردم اون دوره تا این حد تخیلی دوست داشتند دیگه... ولی خب قسمتهایی که از ذوق دیدن هم بیهوش میشدند یا اونجاها که ارسلان *همچون خیار تر به دو نیم میکرد* طرف رو خیلی بانمک بود
امیر ارسلان کپیه ضعیف و سخیفی از قهرمانان شاهنامه ست..فردی احساساتی,بی فکر و غیر منطقی,داستانی تنها برای به هیجان اوردن عامه..فکر به اینکه این داستان روزی برای پادشاه مملکتی انچنان با آب و تاب نقل میشده,تاسف بار است..البته به عنوان یک داستان عامه قابل تحمل است,اما وقتی میبینیم ادبیات کلام چقدر شبیه ادبیات پادشاهان معاصر ایران است,میفهمیم که ظاهرا سنگ وجود ایشان هم چندان جای دوری نیفتاده..و بلکه از لحاظ قرابت و هم سنگی قرینه یکدیگرند..(چند جام شرابی نوشید..)
این کتاب برای من خیلی عزیز و دوست داشتنیه! میشه گفت اولین کتاب جدیای هست که وقتی دبستانی بودم،از مادربزرگ عزیزم که یادش گرامی باد، گرفتم وچندین بار خوندم به نحوی که خیلی از جملاتش حفظ بودم :) در اصل این کتاب منو به کتاب خوانی علاقمند کرد! سالهاست این کتاب خریده بودم که به یاد کودکی یک بار دیگه بخونمش و بلاخره این فرصت دست داد. و نکته جالب این که کتابی که دارم سانسور شده نیست! اگه به افسانهها،داستانهای عاشقانه، جادو و جادوگران، غول و جن و پری و داستانهایی مشابه هزار و یک شب علاقه دارید، این کتاب برای شماست!
البته که کتاب ، کتاب خوبیست اما برای چه کسی؟ فکر این که ناصرالدین شاه(!) یعنی شاه یک کشور با چنین داستان هایی خواب می شده اگر گریه آور نباشد قطعا تاسف بار خواهد بود. زن های متعدد ایشان هم احتمالا نتیجه ی همزاد پنداریشان با امیرارسلان عاشق پیشه بوده . هر دو درعشق مثال زدنی بودند. امیرارسلان در کیفیت عشق و ناصرالدین شاه در کمیت
احتمالا هم سن و سال های من کتاب داستان هایی را به خاطر می آورند که همراه با یک کاست صوتی ارائه می شدند. ظاهرا کتاب ها برای بچه ها تهیه شده بودند ولی اغلب کارها هم درست انتخاب شده بودند و هم هنرمندان صاحب نامی در تهیه شکل صوتی آنها مشارکت کرده بودند. تقریبا تمام سری این کتاب داستان های کودکانه را داشتم ولی امیرارسلان را نه، تقریبا سه دهه طول کشید تا این خاطره و حسرت کودکی را به سرانجام برسانم اما کتاب: این کتاب یک عاشقانه فرانسوی نیست، یک شاهکار روسی از داستایوفسکی یا تولستوی نیست، فلسفه را با زبان آلمانیِ هرمان هسه نگفته است، حتی از جنس رمان های جدید و پرفروش آمریکایی نیست. این کتاب یک داستان عامیانه ایرانی است. صرفا عامیانه و کاملا ایرانی. دقیقا مثل مینیاتور ایرانی، مینیاتوری که پرسپکتیو در آن مفهوم ندارد، اصلا تناسبات در آن رعایت نمی شود و موضوعات آن تقریبا تکراری است ولی همین مینیاتور یک هنر ایرانی است با تمام مولفه های خاص خودش. امیرارسلان هم یک داستان ایرانی است با تمام مولفه های داستان های ایرانی ارسلان با یک تصویر از یک دختر عاشق می شود، تنها با یک ضربه شمشیر دیو و ساحر و جن و انسان را مثل خیار تر به حداقل دو قسمت تقسیم می کند، مثل یک بچه سه ساله گول می خورد و همیشه با اتکا به خدا مشکلات را حل میکند. شاید همه این جنس از داستان را دوست نداشته باشند یا اینکه این مدل از داستان را قدیمی و کهنه بدانند ولی چه بخواهیم و چه نخواهیم این داستان (و این دسته از داستان ها) قسمتی از فرهنگ این کشور هستند و قابل حذف شدن نیستند و قاعدتا ارزش یکبار خواندن را دارند اما حواشی کتاب: شیرازه کتاب فوق العاده، جنس کاغذ عالی، مقدمه محشر و لغتنامه تقریبا کامل
داستان هاي عاميانه همواره از جهات گوناگوني قابل تامل هستند اول اينكه شرايط اجتماعي و فكري روزگار خودش را به ما مي نماياند.اگر بپذيريم ذهن سراينده متاثر از اطرافش بوده بنابراين سطح فكري توده مردم هم در اين داستان ها پيداست دوم اينكه سرايندگان اين داستان ها عموما گمنام يا بدون نام هستند ما با هنرمنداني آشنا مي شويم كه بدون ادعا آثاري از خود به جاي گذاشته اند سوم اينكه چون ريشه داستان هاي عاميانه در انديشه هاي مردم مي باشد و نه در انديشه هاي آرماني و روشنفرانه به كمك اين داستان ها فاصله عموم مردم با روشنفكران زمانه كه مهمترين شكاف طبقاتي تواند بود آشكار مي شود.
ناصرالدين شاه كه گويا وصف داستان سرايي شهرزاد و هزار و يك شب را شنيده بود به تقليد از او از سردسته نقابان كه مردي به نام ميرزا محمدعلي خان نقيب الممالك بوده خواسته هر شب برايش داستاني بگوبد.هنگام داستان گويي فخرالدوله دختر ناصرالدين شاه پشت درب اتاق مي نشسته و داستان ها را مي نوشته. امير ارسلان با اين كه از نظر لطافت داستان سرايي هرگز در اندازه هاي هزار و يك شب، سمك عيار و داراب نامه نيست ولي داراي ارزش هاي مهمي مي باشد اول اينكه يك بدعت جالب در داستان سراي دارد.كه البته از ناآگاهي نويسنده سرچشمه گرفته.و آن تركيب و به هم زدن شخصيت ها و مكان هاست كه به نوعي ساختارشكن به چشم مي آيد.شخصيت هايي چون پطروس خان سام خان والي فرنگ و مواردي از اين دست كه گويا سراينده خواسته ايران و مشرق عقب مانده را در برابر غرب قرار بدهد ديگر اينكه شرايط اجتماعي روزگارش را به نحوي بايسته به تصوير كشيده و اين تصوير سازي نه يك مناسبه ساده كه بيبشتر به يك مكاشفه مانند است. رشد و پرورش اميرارسلان كه پيداست تالي رستم خواهد بود آوردن قهرماني است تا داد از بي عرضگي شاهان قاجار و دوشيدن غرب بگيرد. ديگر اين كه به خوبي نشان مي دهد شاه قاجار كه مي بايست به رتق و فتق امور بپردازد و در روگازي كه در غرب جرج واشنگتن آبراهام لينكلن و جفرسن پديد آمده و به اصلاح امور مي پرداختند شاه مشرق زمين چه مقدار بيكار و بي مايه بوده كه خود را با داستان ها سرگرم بدارد
سبك كتاب از نظر ساختار ذهني به هزار و يك شب و از نظر تكنيك هاي داستان سرايي به داراب نامه و فرج بعد از شدت بيشتر مانند است
شنیدنش توی بچگی جذاب بود و خوندش تو بزرگی خسته کننده. از این جهت خسته کننده که داستان زیادی کش داره و توصیف هایی زیاد و گاهاً خنده دار که البته در مقایسه بار زمانه خودش که نقل میشده کاملاً توجیه پذیر و قابل درکه. ولی باز هم به یکبار خوندش می ارزید
قسمت های اول این رمانس رو دوست ندارم اما از اونجایی که امیر ارسلان به دنیای دیگه ای برده می ش برای نجات فرخ لقا خیلی ویژگی های تخیلی جالبی داره که بیشتر منو جذب کرد
یه چیزی تو مایه های فیلم هندی بود...امیر ارسلان در جنگ با یه غول قد کوه میپرید هوا و با شمشیر میزد تو سرش و غول از محور ساژیتال یا کرونال نصف میشد. پ.ن: ارسلان داداش خیلی باحالی😂😂😂😂
این کتاب برای من خیلی هیجان داره برای شنیدن هر قسمتش یه عالمه ظرف شستم :)) کلی توی دنیای عجایب گم شدم با این کتاب،الان که فکر میکنم چیز زیادی یادم نیست اما همونقدری که یادمه این کتاب خیلی هم خارق العاده نیست شاید علاقه من به این کتاب فقط بخاطر خاطراتی هست که باهاش دارم با کتاب قدیمی توی کتابخانه قدیمی عمه جان:)
پدرم و مادربزرگ مادریام مرا با دنیای قصهها و افسانهها آشنا کردند. مادربزرگم برایم قصههای عامیانه میگفت و پدرم از دیدگاهی مترقی برای من و برادرم قصه میگفت و تفسیر میکرد. در قصهٔ امیرارسلان نامدار دو وزیر شاه: شمس وزیر و قمر وزیر را نماد بدی و خوبی معرفی میکرد و میگفت همیشه خوبی پیروز میشود. پس از پدر و مادربزرگ، از راه رادیو با قصههای زیبای صبحی آشنا شدم
داستان خیلی خوبی بود اگر با این دیدگاه بخونید که این داستان چند صد سال پیش نوشته شده. اشتباهه که بخواهید این داستان رو با معیارهای اخلاقی امروزی بخونید. پیشنهاد میکنم اول تاریخ زمان ناصرالدین شاه رو بخونید بعد این کتاب رو بخونید اونوقت از خوندن این کتاب لذت خواهید برد، مثلا کتاب جامعه نگاری عهد قاجار نوشته پریسا کدیور. یکی از خواننده های این داستان گفته بود که ارسلان ساده لوح بود واصلا به این توجه نکرده بود که شروع داستان ارسلان ۱۸ سالش بود و دنیاندیده بود، وبه این موضوع هم توجه نکرد که شخصیت ارسلان در طول داستان رشد کرد طوری که در انتهای داستان بارها افرادی خواستند فریبش بدهند اما او دیگر فریب نمیخورد و میتوانست حرف دروغ را از حرف راست تشخیص بدهد. این داستان در زمان خودش درس شجاعت و پایداری در برابر سختی ها و مبارزه با بدیها میداد، و برای خواننده امروزی نشان دهنده فرهنگ و اعتقادات مردمان زمان ناصرالدین شاه. برای مثال در جای جای داستان استفاده از اسطرلاب و تعیین ساعت نحس یا خوش یمن به کار برده شده، و اگر به تاریخ اون زمان مراجعه کنید میبینید ناصرالدین شاه ستاره شناس داشت و برای تصمیم گیری های مملکتی و روابط خارجی از اونها استخاره میکرد و مشورت میگرفت، طوری که اگر ستاره شناسی میگفت کاری در ارتباط با یه کشور خارجی نحس هست او این کار را انجام نمیداد. یا در اون زمان مردم برای ازدواج پیش ملا میرفتند و او تعیین میکرد که ازدواج این دو زوج نحس هست یا خوش یمن و مردم هم کاملا به نتیجه اون استخاره عمل میکردند. در ادامه این تفکر حتی امروز هم افرادی هستند که برای تعیین روز عروسی یا رفتن به خانه جدید دنبال روز خوش یمن میگردند یا برای انجام کاری از آخوندها استخاره میگیرند.
اینقدر تو همه کتابها به شجاعت امیرارسلان و ملاحت فرخلقا و قساوت مادر فولادزره اشاره شده بود که این کتاب برام مثل یک معما شد و علاقهمند شدم که بخونمش. پیدیافش رو دانلود کردم و خوندمش و میتونم بگم با اختلاف آبگوشتیترین داستانی بود که تاحالا خوندم!😂 اغراق شدید در متن خیلی تو ذوق میزد و نگاه صفر و یکی بودن نویسنده در خلق شخصیتها، هم خیلی رو اعصاب بود به این صورت که شخص شخیص امیرارسلان هر کاری میکرد صحیح و درست و حق بود و فرشتگان باید بر دستانش بوسه میزدند و در مقابلش هرکس که قرار داشت، زشت، پلید و دیوصفت و کافر و ناپاک بود و خونش حلال!! داستان تاحدودی شبیه به سبک داستان «هزارویک شب» بود ولی به نظرم داستان «هزار و یک شب» خیلی از این داستان بهتر بود؛ البته شاید به خاطر اینکه «هزار و یک شب» رو وقتی نوجوان بودم خوندم و کلا به نظر این سبک داستانها در بین نوجوانها بیشتر طرفدار دارن! به هر حال حداقل بعداز خوندنش معمای فرخلقا و مادر فولادزره برام حل شد. ولی خوندنش رو بهتون پیشنهاد نمیکنم.
من این کتاب را در نوجوانی خواندم، انزمان مثل الان کتابهای فانتزی نبود و همین کتاب هم غنیمت بود ، پیمان عزیز درست میگه ، دقیقا همین فحش ها را داره ،یادمون باشه که این داستان تمام تخیل نویسنده هست که برای ناصرالدين شاه تعریف میکرد و دقیقا توصیفاتی است که شاه هوس باز، پخمه و ظالم خوشش بیایدو دقیقا با پادشاه خودکامه ایران همخوانی دارد و انزمان مردم ایران درگیر خرافات و جن وپری بودند ، با این اوصاف من فکر میکنم ،میرزا نقیب ذهن خلاق داشته و داستان خوبی نوشته است ، خواندنش خالی از لطف نیست و کلی خالی بندی داره
دهۀ پنجاه اواخرش که جنگ وانقلاب بود در دبیرستان از شمار نخستین کتابهایی که خواندم امیر ارسلان رومی را به یاد دارم در این اوضاع شور وشلوغی برای گذران برخی فرصتها ورفع اضطراب نشستم به حرمت استاد محجوب باز این اثر را این بار به تصحیح عالمانۀآن بزرگ خواندم وحظ بردم این کتاب از سرمایه های ادبی ارزنده ای است که برای آشنایی وارتباط با گذشتۀفرهنگی ما وبرخورداری از اشارات ونمونشهای اساطیری بسیار به کار می آید وباید خوانده شود
نصف قصه به قسم و آیه و غش و ضعف عشاق گذشت خیلی شبیه هفت خوان رستم بود ولی با ساختاری بسیار ناپخته،گرچه در واقع نثر آن داستان گویی بود نه داستان نویسی تجربه خوبی از لحاظ اصطلاحات و کلماتی بود که شاید آدم فراموشش شده باشه