سالهای ابری دوست داشتنی و شیرینه.. از عشق و درد و فقر و مبارزه حرف میزنه، از گذشتهی این سرزمین میگه و رنج مردمو روایت میکنه. داستان از کودکی شریف شروع میشه و تا دهه چهارم زندگیش ادامه پیدا میکنه. هر جلد با هر عبوری که از مقطعی به مقطع دیگهی زندگی شریف داره، با بزرگ شدن و تجربه کردنش، زبان راوی هم تغییر میکنه، شریفی که صفحات اول از زندگیش میگه پاک و خالص و پر از شور و نشاط کودکانه است، و به مرور رشد و میکنه و تغییر.. بنظرم این تغییر زبان یکی از نقاط قوت اصلیه سالهای ابریه. به حدی خواننده رو همراه میکنه که تو لحظه به لحظهی قصه میتونی با قهرمانش احساس نزدیکی کنی. شخصیت پردازی هم بر پایه همین زبان شکل میگیره، آدمها بیشتر از اینکه توصیف بشن حرف میزنن، با لحن و طرز فکر خودشون. و من بی اندازه داستانهای گفتگو محور رو دوست دارم، میشه عمق شخصیتها رو باهاشون شناخت چیزی که همیشه تو روایتهای توصیفی اتفاق نمیفته. بنظرم سالهای ابری بیاندازه واقعی بود، همه چیزش، و بیشتر از همه آدمهاش.. خیلی کیف کردم باهاش تو این یک ماه و نیم و دلم براش بینهایت تنگ میشه.. احساس میکنم هرچی بیشتر از ادبیات معاصر میخونم بیشتر مشتاقش میشم و این اشتیاق قطعا هیچ وقت تمومی نداره :)))
علی اشرف درویشیان در سال 1320 خورشیدی در شهر کرمانشاه به دنیا امد . در سال 1337پس از گذراندن دوره دانشسرای مقدماتی کرمانشاه برای مدت هشت سال در روستاهای گیلان غرب(اسلام آباد) آموزگار شد . از کودکی به کارهای گوناگون دست زد ، کار و تحصیل را همراه هم ادامه داد و از سال 1345 در دانشگاه تهران در رشته ادبیات فارسی و سپس تا فوق لیسانس روانشناسی تربیتی درس خواند و همزمان در دانشسرای عالی تهران تا رشته فوق لیسانس مشاوره و راهنمایی تحصیلی پیش رفت. از سال 1350 تا 1357 به خاطر نوشتن داستان های از این ولایت و فعالیت های سیاسی سه بار دستگیر و ممنوع القلم و بار سوم به یازده سال زندان محکوم شد که پس از گذراندن شش سال با انقلاب مردم آزاد گردید .
«سالهای ابری» را اگر یک زندگینامه واقعی بدانیم، میتوانیم با اطمینان بگوییم، قهرمان داستان، یعنی «شریف داوریشه» خود «علیاشرف درویشیان» است. این داستان از زبان پسربچهای سه ـ چهار ساله شروع میشود و تا حدود چهل سالگیاش پایان مییابد. «شریف داوریشه» فرزند اول خانواده است که اولین خاطرات ذهنش زمانی را به یاد میآورد که فرزند سوم خانواده، میخواهد قدم به دنیا بگذارد. آغاز داستان، تلاش مادری است در به دنیا آوردن فرزندی دیگر در یک خانواده فقیر و خرافاتی. حرفهایی که «ماما»، «بیبی» و اطرافیان زائو به زبان میآورند و افکاری که در ذهن شریف وول میخورد؛ مؤید فرهنگ خانوادهها و تفکر غالب جامعه است. برخورد ذهنی شریف با «آل» و مواجهه با او، که دارد دل و جگر زائو را با خود میبرد، نمودار کابوسی است که در طول داستان، سایهاش بر زندگی شریف و خانواده و جامعهاش سنگینی میکند. در این زندگینامه واقعی خودنوشته، با افراد مختلفی از جامعه آشنا میشویم که هرکدام نمادی از آدمهای واقعی سالهای نه چندان دور تاریخ کشورمان هستند.
اين كتاب رو چندين بار خوندم اما اسم يك فصلش هنوزهم خيلي درگيرم مي كنه. فصل "نمي گذرد" وقتي قهرمان قصه توي زندان بود. واقعا بعضي لحظه ها كه ادم توش زندانيه نمي گذرد
سال هاي ابري برايم بيشتر از يك كتاب بود ؛ شريف داوريشه ، لطيف و بشير و بي بي و ننه و مشتي بوچان براي من بيش از كاراكترهاي يك داستان بودند. گمان ميكنم در كرمانشاهان ،در آبشوران قدم زده ام و بارها شريف را ديده ام. شريف كه سختي زندگي از او مرد آزاده اي ساخته بود . بعد از اتمام كتاب خواندم كه اين كتاب به نحوي داستان زندگي علي اشرف درويشيان بوده است و چه تلخ كه ادبيات ايران ديگر ايشان را ندارد.
رمانی حجیم ولی به شدت شیرین یکهزار و ششصد صفحه قصه و داستان از کودکی شریف داوریشه تا سالهای زندان و شکنجه در دوران پهلوی و زندانهای ساواک کوکیهایی به شدت دوست داشتنی و دوره بزرگسالی تلخ و ناراحتکننده بخش زندان ساواک به شدت دردآور است نویسنده در توصیف مردم سالهای 20 تا پیش از انقلاب به شدت موفق است و تصویری تماشایی از رنجهای مردم را نمایش داده است در نگاه اول به نظر میرسد این رمان با این حجم سخت پیش برود ولی انقدر زبان کتاب روان است که متوجه پایان جلدهای اول و دوم نمیشوید ولی از جایی که شریف به زندان میافتد این روند سرعش کم میشود تا خواننده درد و رنج شخصیت اصلی را لمس کند
شامگاهِ شنبه ی دهم دی ماهانِ یکهزهروچهارصد و یک سال بی خِردی حسبِ حالِ علی اشرفِ درویشیان اگرچه تمام شد اما مگر سالهای ابری هیچْ گذشته اند؟ چه بسا از سالهای ابری رسیدیه ایم به سالهای خون، هر روز غلیظ تر از هر روز و شگفتا که شرحِ شکنجه های هم بندانِ او در زندان های آریامهری می شود بازیچه ای در این روزها که هر چه بیشتر می شنویم ناامیدتریم به رستگاری مردمانی که نخواهند آگاه شوند و از چاهِ ژرفِ نادانی بیرون نیایند با زندگیِ او زیسته ام از آغاز تا انجام و چه رنج ها با او کشیدم و چه خونِ دلها که خوردم و چه اندوهی است که او در ژایان خودش هم می داند که هرچه کوشیده بود و هرچه کوشیده بودند بیهُدگیِ تمام عیاری بود که تنها خونِ سیاووشان را به جوی ریخته بود که هرگز برنمی گشت. راستی کجاست آن براتعلی که روزِ سی ان تیر ماه شکمش را لاتِ بی شرفی پاره کرد و روده هایش سنگفرش خیابانی شد در کرمانشاه؟ اگر پاسخ همین یکی را بیابم بی گمان زندگیِ پر ثمری برای این سرزمین خوانده ام و دریغا که ناگزیریم برای آنکه روده هایمان بیرون بریزد تا عاقبتِ کار آن چنان شود که باید، ژس بگذار همه ی زندان ها برقرار باشند و آنقدر کودکان و نوجوانان و جوانان این سرزمین را لات ها سلاخی کنند تا زمین خودش دیگر پس بکشد از این همه نامردمی و بی همه چیزی که خواهی نخواهی صبحْ باید که بیاید
میتونم بگم بهتری رمانی ست که تا به حال خوندم ، با این رمان میشه زندگی کرد ، بعد از گذشت 15 سال همچنان تک تک شخصیت ها در ذهنم هستند و بسیاری از وقایع در ذهنم تکرار میشن . با این کتاب گریه کردم ، خندیدم و امیدوارم شدم . هرچند درویشیان و کتابهاش به معروفیت خیلی از نویسنده های دیگه نیستن اما خوشحالم که میشناسمش و میخونمش .
عالي بود عاااالي.... با تك تك شخصيتهاي داستان زندگي كردم و در كوچه هاي قديمي شهرم پرسه زدم و دلتنگ شدم! مشعوف شدم با ياد عظمت بيستون و پرآو، واژه هاي شيريني كه مدتها بود به گوشم نخورده بودند،عطر روغن كرمانشاهي، گيس بافته شده مادربزرگم زير سَروَن و گُلوَني (نوعي سربند و روسري)، آسمان شهر آميخته با بوي كساني كه دوستشان دارم و ... و گريستم با فقر و فلاكت جاري در فضاي آدمهاي داستان، با حسرتهاي كودكانه شريف داوريشه و با شكنجه هايش در زندان...
اي كوه تو فرياد من امروز شنيدي درديست در اين سينه كه همزاد جهان است... ه_الف_سايه
واقعا جزو کتابهای ماندگار هست و در کنار کلیدر و همسایه ها، از کتاب های ارزشمند معاصر محسوب میشه. سرشار از ضرب المثل ها و جملات قصار و دیالوگ های دونفره با نثری روان، جذاب و واقعی. کاش قصه سال 57 تمام نمیشد و ادامه داشت.............
شخصیتهای این کتاب تا آخر عمر با میمونند. به جرئت میگم که من دیگه آدم قبل از خوندن این کتاب نیستم. به معنای واقعی کلمه روایت داستان نمونهی یک شاهکار ادبیه. هرچند نیمهی اول کتاب چهارم زیاد برام جذابیت نداشت اما در مجموع از زیباترین داستانهایی بود که خوندم. جالبترین چیزی که منو شیفتهی این داستان کرد سبک روایتش بود. در کتابهای اول که شریف داستان خردساله روایت هم زیاد در بند زمان نیست. یعنی همونطور که یک بچه درک درستی از زمان نداره داستان هم تکههای جسته و گریخته از خاطرات تلخ و شیرینیه که گاهی حتی پیوستگی هم ندارند ولی هر چقدر شریف بزرگتر شد دیدی که از دنیا پیدا میکرد باز تر و بازتر میشد و داستان شکل و بوی واقعیت و علت و معلولی به خودش میگرفت. به نظرم سادگی و زلال بودن شخصیتهای این کتاب چیزی هست که داستان رو تا این اندازه جذاب کرده. تجربهی خوندن این کتاب برای من مثل خوردن یک لیوان شیرکاکائوی گرم توی یک کلبهی جنگلی توی سوز اواخر پاییز بود. واقعا توصیف بهتری نمیتونم ارائه بدم. همونقدر دلگرم کننده همونقدر دوست داشتنی!
معمولا وقتی کتابی رو شروع میکنم اگه جذبش بشم دلم میخواد زودتر پیش برم و ببینم چه اتفاقاتی میفته و آخرش چی میشه؛ اما در مورد “سالهای ابری”: با شریف داوریشه (شخصیت اصلی رمان) زندگی کردم، باهاش بچگی کردم و کمکم بزرگ شدم و دغدغههاش رو پیدا کردم، از خوندنش مدام لذت بردم بدون اینکه دلم بخواد تموم بشه. برام انقدر کشش داشت که با سرعت خیلی بالایی میخوندمش، وقتی بازش میکردم اصلا دلم نمیخواست کنار بذارمش، اما منتظر تموم شدنش هم نبودم، دلم میخواست همینجور کنار شریف داوریشه بمونم... این رمان بنا به قولهای گفته شده یه جور اتوبیوگرافی هم هست، ظاهرا اقتباسی از زندگی خود نویسندهست. از چهار پنج سالگی کودکی به اسم شریف (در حدود سال ۱۳۲۰ شمسی) توی کرمانشاه شروع میشه و در بستر اتفاقات و وقایع سیاسی و اجتماعی دوران تا سال ۵۷ (قبل از وقوع انقلاب) ادامه پیدا میکنه. نویسنده با تسلط و چیرگی، زندگی در فقر و رنج توام با دغدغهمندی اجتماعی و آزادگی رو به تصویر میکشه. میگم به تصویر میکشه چون واقعا صحنهها رو به شدت تصویری توصیف میکنه به طوریکه خودت رو درست وسط همه روزمرگیها و ماجراها و اتفاقات میبینی. نثرش هم که روون و عالی و بسیار خوشخوان.
افسوس میخورم که چرا زودتر سراغ کتابهای علی اشرف درویشیان نرفته بودم.
تمام شد. من این کتاب چهارجلدی رو نخوندم، گوش کردم و خوشبختانه اونقدر صدای گوینده دلنشین بود که با خیال راحت توی ذهنم تصویرسازیش کردم. شریف داو ریشه من با زندگی تو سفر کردم؛ از کودکی تا میانسالی ، زندگی سخت ؛ بی عدالتی، رنج؛ همه و همه از تو یک مرد ساخت.. مرد آزادی من دوست داشتم؛ تو؛ لطیف؛ بشیر، بی بی، مش الفت؛ ننه، مشدی بوچان شریف داو ریشه برای آزادی باید بهای سنگینی پرداخت و تو آرامش جوانیت رو توی سلول های تاریک زندان سیاسی گذروندی تمام مدتی که جلد چهارم رو گوش میدادم فقط این شعر توی ذهنم مرور میشد:
ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود خون دلها خورده ایم ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود رنج دوران برده ایم ما برای بوئیدن بوی گل نسترن چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم ما برای نوشیدن شورابه های کویر چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم ما برای خواندن این قصه عشق به خاک خون دلها خورده ایم ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک رنج دوران برده ایم
من از خوندن كتابايي كه روايت داستانيشون در بستر جغرافيايي خاصي اتفاق ميفته كه با فرهنگ و لهجه ويژه اي همراهه خيلي لذت ميبرم.سالهاي ابري هم جزو كتاب هاي محبوبم توي اين دسته شد. نويسنده با پرداخت بي نظيرش اجازه ي همراه شدن با شخصيت ها رو بهت ميده و به خوبي در بطن زندگي خانوادگيشون قرار ميگيري. شريف داوريشه براي من هميشه شخصيت دوست داشتني ميمونه. دو جلد اول كتاب رو براي توصيف فضاهاي خانوادگيشون، اثاث كشي هاي زيادشون و همسايه هاي جالبشون بيشتر دوست داشتم اما از توصيف ملال زندان در جلد آخرش هم نميشه گذشت...
انقدر این کتاب روان و شیرینه که دلم نمیخواد اصلا ول کنم خوندنش رو '' اما این را بدان که کار دنیا به هر حال خطر است. بنشینی آب میبردت. بلند شوی گرگ میخوردت.''
Merged review:
تموم شد این رنج؛ این شکنجه. کتاب دومش برام نفسگیر بود. قلم زیبا، توصیفات زیبا و به اندازه. خیلی خوب مینواخت درویشیان و میتونستم همه جا باهاش همراه بشم. امیدوارم به زودی شاهد کتابهایی باشیم که شرح حال این روزهامون رو ثبت کرده باشه و شکنجههای کثیف این حکومت ضحاکی بچهکش رو هم به روشنی به تصویر بکشه
در میان رمانهایی که میتوانم قومیتی بنامم (مثل کلیدر و همسایهها {آتش بدون دود را هنوز نخواندهم}) نگاه دوتای اولی کمی به رئالیسم سوسیالیستی نزدیک بود (فقط نزدیک) اما سالهای ابری بیشتر به ناتورالیسم نزدیک میشود. روایت به شدت صادقانه و تکان دهنده از یک دورهی تاریخی پرفرازونشیب در منطقهای که کمتر دربارهاش میدانیم.
بالأخره تموم شد. انتظار نداشتم حتی جلد اولش رو بتونم تموم کنم، از اون کتابهایی بود که میخواستم بخونم که خونده باشم. حالا هم نمیتونم بگم عاشقش شدم، ولی خوشحالم که خوندمش. همونقدری که آدم میتونه از خوندن چنین کتابی توی سالی که گذشت خوشحال باشه.
کاش شریف داوریشه به نوشتن ادامه میداد و مینوشت این همه تلاش در راه آزادی به کجا رسید چه حیف که داستان در سال ۱۳۵۷ تموم میشه و چقدر قصه ها شبیه داستانهای امروز ماست. کدوم راه قراره ما رو از این دور باطل خارج کنه ؟
ادبیات داستانی در ایران سابقه طولانی ندارد. است. در طی این دوران هیچگاه ایران، سرزمینی با مردمان مرفه نبوده است و زندگی مردمان این خاک – حداقل بخش قابل توجهی از آن –با ناخوشی، تنگدستی، جنگ و نزاع همراه بوده است. تداوم فقر و عدم برقراری امکانات مطلوب برای یک زندگی حداقلی در طی سالیان همواره ایدههای خوبی را در اختیار نویسندگان قرار داده است تا آنها در آثار ادبیشان به محرومان توجه کنند. در چشم بودنِ "فقر" همچنان که سبب سازِ خیر شده است، با آفاتی هم همراه بوده است. زشتی فقر بر کسی پوشیده نیست اما بعضا این زشتی بهانهای شده بر هتک حرمت فقیر و یا گاها در آثاری، فقر ستایش شده است و در مواردی هم بهدلیل دوری نویسنده از فضا، تصویری غیرواقعی از فقر عرضه شده است. در این میان از نمیتوان از نیتهای پلید هم ساده عبور کرد. گاهی نویسندهای خواسته است با نمدِ فقر، کلاهی برای خود ببافد یا دیگری به بهانه نمایشِ فقر، خود را به در ویترین گذاشته است. علیاشرف درویشیان از جمله کسانیاست که فرسنگها از این کاستیها و آلودگیها به دور است. درویشیان راویِ صادق این طبقه است. جنسِ اصل است و نه بدلی. او که از کودکی در کرمانشاه، رنج و سختی را به جان چشیده است، با قلمش آن را با مخاطبانش به اشتراک میگذارد. بیآنکه پیِ قدیسسازی یا طلب ترحم باشد تا احساسات خواننده را به گروگان بگیرد. راویان صادق تهیدستان، کم نبودهاند اما درویشیان از معدود کسانی بوده است که این فقرنگاری را به هنر مبدل کرده است. نوشتههای فراوانی هستند که صرفا گزارشی خشکوخالی و عاری از ظرافت ادبی هستند اما قلمِ درویشیان هرگز اینگونه نبوده است. اگر دسته پیشین، انسانهایی شریف هستند، درویشیان نویسندهای شریف است. درویشیان تصویر میسازد، تصویری زنده و زننده از تلخیِ عریانِ فقر. در بیان جزئیات نه کمگویی میکند که مخاطب سرگردان بماند و درازگویی میکند که حوصلهاش سر برود. درویشیان مخاطب را همراه خود به مناطقی میبرد که قبل از آن برای مخاطب غریب بوده است اما پس از دیدار با قلمِ درویشیان، آن مکان برایش زندهتر از هر مکان دیگر است. چهار جلدیِ سالهای ابری، حدیثِ نفس درویشیان از دوران کودکی تا میانسالی است. شخصیتِ "شریف" این رمان را روایت میکند که در واقع خ��دِ علی اشرف درویشیان است. حرفِ آخر؛ این نامِ "شریف" چقدر برازندهی این بزرگمرد است. روحش شاد و یادش گرامی باد که آنچنان زیست که باید. --------- یک هفته گذشته. خر دیگه ناله نمیکند. چشمانش نیمه باز و غبار گرفته است اما هنوز در تاریکی برق کمسویی دارد. بابا حسین صبح خیلی زود بیرون رفته و هنوز برنگشته. ننه مرا صدا میزند: -شریف بیا برو برای ظهرمان کمی پنیرِ پوست بخر. پول را میگیرم و با پنیر پوست برمیگردم. در پیچِ اول کوچه، پنیر از دستم میافتد. پنیر را با عجله برمیدارم. پر از مو است. موهای خاکستری. از ترس ننه زود موها را از روی پنیر میگیرم و دوباره پنیر را روی کاغذ میگذارم. به دالان میرسم. از خر خبری نیست. مگسها در جستجوی او به هر سو میپرند. ننه پنیر را از دستم میگیرد. -الحمدولاه خر بابا حسین راحت شد. مُرد و خلاص شد. بابا حسین با دو نفر آمدند و دمش را گرفتند و کشانکشان بردند. برو ببین تو کوچه چقدر مو ریخته. دزدکی پنیر را نگاه میکنم و ساکت مینشینم به خوردن نان و پنیر پوست. من نان خالی میخورم. ننه با تعجب میپرسد: -تو که همیشه بر سر پنیر پوست دعوا راه میانداختی. حالا چهطور شده دست نمیزنی! تکهای از پنیر برمیدارم. چند دانه مو به آن چسبیده.موها را پاک میکنم و پنیر را لای لقمهای میگذارم. ننه لقمه میگیرد. لطیف پنیر را زیرورو میکند. -ننه پنیر پر از مو است. ببین. ننه نگاه میکند و میگوید: -این موها مال خیک پنیر است. چیزی نیست بخور. سالهای ابری جلد 1 / آن روزهای خوابوبیداری علیاشرف درویشیان --- اتاق ساکت و نیمه تاریک است. خرخرِ بابام در گوشهوکنار اتاق نمیدود. توپوتشرهاش نیست. دعواهایش بر سر خرجی روزانه نیست. نالهی همیشگیاش نیست. دعاهای مظلومانهاش در اتاق نیست. -یا قاضیالحاجات یا رفیعالدرجات صدای پرالتماس و مظلومش در جواب ننه که خرجی میخواهد در چهارچوبهی در اتاق نمیپیچد: -عصری ... عصری ... صبر داشته باش. امروز حتما کار پیدا میکنم. -فردا ... فردا ... طاقت داشته باش. و فردا هم: -عصری ... عصری... عصری ... ای زن چقدر بیطاقتی. ننه با ترس جواب میدهد: -شکم بچهها بیطاقت است به خدا. نه من. من میدانم که این بگومگوها ادامه دارد عصرها و فرداها خواهد آمد. آبشوران همچنان با آب سیاه و غلیظش نفس میکشد و می گذرد و بابام هی وعدهی عصر و فردا را میدهد. مگر عمر یک انسان چند تا عصر و فردا دارد. چند تا؟ کی این عصرها و فرداها تمام میشود؟ کار به کتککاری میکشد. بابا دیگر آن آدم مظلوم نیست. چشمانش سرخ میشود. گیسوی ننه را دور مچ خود میپیچاند و او را به دنبال خود دور کرسی میگرداند. من و لطیف و بشیر جیغ میکشیم. فریاد میزنیم. میخواهیم بدویم بیرون اتاق تا همسایهها جیغمان را بشنوند. بگم خانم بشنود. شهنشا بشنود. خرامان خانم و آدای شکری بشنوند و به دادمان برسند. اما بابا ما را میگیرد. گلویمان را میفشارد و دست بر دهانمان میگذارد: -خفه ... خفه... ته صندوقخانه... زود... پدرسگها، لاملتها ندارم. بیکارم. بیکار... دکانم را از دستم درآوردهاند. اجارهی باغ را به زور پرداختهام. خفه ...خفه... میدویم ته صندوقخانه اما بیپناه برمیگردیم. به ننه نگاه میکنیم. ننه زنده است چون گریه میکند. اما موهایش در پنجهی باباست. ننهی عزیزمان ... ننهی خوشگلمان. یقهاش پاره است. یکی از پستانهایش که چنگ خورده و خونی شده از چاک پیراهنش بیرون افتاده. مثل مرمری با رگههای قرمز. بشیر میلرزد. لطیف از گریه کبود شده است. نزدیک است غش بکند. -نزن باباجان نزن ... باباجان نزن. با هم دوست بکنید. دوست بکنید ... بابا ترا به خدا ننه را ماچ کن... ننه را ماچ کن باباجان... ماچش کن. این بشیر است که روی پاهای بابام افتاده و میلرزد و التماس میکند. دستپاچه به طرف ننه میرود و باز بهسوی بابام میشتابد. و بابام با صدای خفهای تشرش میزند: -همهتان را سر میبرم. لبِ چاه. زیر چشم ننه کبود شده است. بابا نفسزنان دست از سر او برمیدارد. ننه ما را به خود میچسباند. میدویم ته صندوقخانه. چشمش که به رنگ کبودشدهی لطیف میافتد، دو تا مشتها را به آسمان تاریک صندوقخانه حواله میکند و از ته دل جیغ میزند: -ای خدا ا ا ا ا... انتقامم را بگیر. و پستان خونآلودش را زیر پیراهن میکند و میپوشاند. -تمام شد... تمام شد بچهها... چیزی نشده. خرجیمان را داد. دستش درد نکند. سالهای ابری / جلد 1 - آن روزهای خوابوبیدار / علیاشرف درویشیان --- کاوکی دختر دوم بابا سلمان پیش ننه، شاگردی میکند. میخواهد خیاطی یاد بگیرد، کاو کی دم بخت است. با ننه درد دل میکند. ننه به شوخی از او میپرسد: - کاوکی هر وقت غذای خوبی داشتید خبرم کن. راستی ظهر چه دارید؟ کاو کی میخندد. -نان و چای. -خب شب چه دارید؟ -نان و چای. -پس شما هم مثل ما روزی سه بار صبحانه میخورید! سالهای ابری / جلد 2 – یک لحظه آفتابی / علیاشرف درویشیان --- دایی سلیم از بابا میپرسد : -راستی عذرا امسال کلاس چندم است؟ ننه پیشدستی میکند : -میرود کلاس هفتم. بابا میگوید : -دیگر بس است. شش کلاس خوانده، دیگر حق ندارد از خانه بیرون برود. دایی سلیم قندش را در چای میزند و به دهن میگذارد : -در اسلام بین زن و مرد برای درس خواندن هیچ فرقی نیست. عمو الفت توی نعلبکی فوت میکند : -دختر نباید برای درس خواندن از خانه بیرون برود. بیبی نگاهی چپکی به او میاندازد : -مواظب باش چای را نریزی روی فرشی که تازه خریدهاند. مگر سوار دنبالت گذاشته که تمام چای را یکباره توی نعلبکی خالی کردهای؟ دستپاچهای عمو؟! دختر خانمهای آمیرزاعبدالرحیم اگر بروند دبیرستان و دیپلم بگیرند، اشکالی ندارد. فقط این چیزها برای آدمهای بدبخت، عیب و عار است. گوسفند با دنبه عیبش را میپوشاند اما بزِ بدبخت نه. عمو الفت که با ترس و لرز نعلبکی را بلند میکند میگوید : -آنها توی خانه درس خواندند. -اَکِّ غدّهای به اندازهی آن استکان توی گلویت دربیاید اگر دروغ بگویی. آنها هم دبیرستان رفتند و هم معلم سرخانه داشتند. یک معلم مرد نکره اگر یادت رفته تا من به یادت بیندازم. بابا صلوات میفرستد : -ما کاری به کار دیگران نداریم. گوسفند به پای خودش، بز به پای خودش. هر کس بار گناه خودش را میکشد. دایی سلیم میگوید : -عذرا درسش را بخواند اما با حجاب. ننه لبها را حالت قهر جمع میکند : -مگر قرار بود سروپای برهنه برود سلیم؟! بابا سر به آسمان میکند : -خدا نکند. خدا نکند. الحمدوالله در خانوادهی ما سروپا برهنه وجود نداشته. بیبی به عمو الفت که چای دیگری برداشته میگوید : -فکر نیمهشبت را هم بکن چه خبرست هی تند و تند، تو برو من آمدم چای سر میکشی؟! از صدای جیرجیر درِ کنارآب تا صبح خواب نداریم. عمو الفت چای را به سینی برمیگرداند : -خدایا از دست این مامور جهنم چه کار کنم؟ بیبی تند میشود : -خدا تو را از روی زمین بردارد تا من یک نفس راحتی بکشم. والاه این سرطان نمیدانم چرا سراغ تو نمیآید. این روغن دنبههایی که تو میخوری اگر گرگ بیابان بخورد تا صبح زوزه میکشد. عمو الفت با رنجش میگوید : -عجله نکن حلوای مرا هم میخوری. -من حلوای ترا بخورم؟! به خدا تا مرا در گور نگذاری دست از سرم برنمیداری. شما از طایفهی کلاغ هستید. برادر بزرگت تازه چند تا موی سفید توی ریشش پیدا شده. -برادرم به من چه آخر زن! اگر او هم مونسی مثل من داشت الان هفت کفن پوسانده بود. بابا میگوید : -دیروقت است. صلوات بفرستید. همهی ما رفتنی هستیم. یکی دیرتر، یکی زودتر. سالهای ابری / جلد 3 – آسمانهای آباد / علیاشرف درویشیان --- عصر، ننه به ملاقاتم میآید. چشمانش از گریه، سرخ شده است. پاکتی سیب برایم آورده. پاکت را میگیرم. به بند برمیگردم. سیبها را بین زندانیها تقسیم میکنم و پاکت خالیاش را که دست ننه به آن خورده، به صورتم میچسبانم. سالهای ابری / جلد 4 – بازداشتگاه خاکستری / علیاشرف درویشیان
اواسط جلد دوم هستم. جلد اول برام کشش زیادی داشت و درد و رنجی که به شکل کاملا قابل لمس به مخاطب منتقل میشه این مجموعه رو خیلی برام ارزشمند کرد. علی رغم همه جذابیت هایی که روایت هنوز هم داره اما یکنواختیش داره از ادامه مطالعه ش منصرفم میکنه. نمیدونم این یکنواختی ادامه خواهد داشت یا در ادامه روند داستان تغییر میکنه.
به خاطر اتفاقاتی که برام پیش اومد نتونستم در زمان کوتاهتری کتاب رو بخونم، اما خیلی هم بد نشد، ۵ ماه با شریف داوریشه زندگی کردم. نثر روان، ساده، جذاب و پر از ضربالمثل. یه شب پاییزی کتاب رو بگیرید دستتون و برید توی دل زندگی شریف داوریشه.
خط به خط غم خط به خط اندوه وقتی لطیف چایش ریخت و دیگر صبحونه نداشت زیر کرسی گریه میکرد برایت گریستم برادر من برای شما برادرنم میفهمم برادر نان چایی را که میخوری، سهمت از دنیا نان خشک چای ریخته شده است برادر من فصل اول و دوم کتاب در مورد دوران کودکی شریف هستش که فقر اقتصادی و کم سوادی و ... مشکلات اجتماعی دیگه رو میگه در فصل دوم و سوم دوران مبارزاتی هستش که بیشتر به حال هوای زندان ...
روایتی ساده از یک زندگی، که بیشتر به زندگی نامه شبیه است. ادبیات ما پر است از شرح حال که بصورت قصه تحویل داده شده است، بی هیچ ترفند ادبی و بدون پلات، صرف یک روایت.
در زندگی پای قصههای خیلی از قصه گویان نشستهام، اما مادربزرگم از همه آنها بهتر بود و به آنچه میگفت آگاهی کافی داشت. افسانه را با آب و تاب و با سود جستن از مثلها و اصطلاحات محلی بیان میکرد. آنها را با مسائل روز و نکتههای مورد علاقه ما میآمیخت، آرام و بیشتاب قصه میگفت و عقیده داشت که گفتن متل در روز سبب کسالت و خستگی میشود، بنابراین همیشه شبها و به ویژه پیش از خواب برای ما قصه میگفت. پدرم هم قصه گوی خوبی بود، اما نه به اندازه مادربزرگم. او کم سواد بود و برای ما اشعار حافظ و باباطاهر را میخواند. نخستین کتاب داستانی که به خانه ما آمد، امیرارسلان نامدار بود که من در ۹ سالگی در شبهای زمستان برای خانواده میخواندم
Merged review:
علی اشرف درویشیان در سال 1320 خورشیدی در شهر کرمانشاه به دنیا امد . در سال 1337پس از گذراندن دوره دانشسرای مقدماتی کرمانشاه برای مدت هشت سال در روستاهای گیلان غرب(اسلام آباد) آموزگار شد . از کودکی به کارهای گوناگون دست زد ، کار و تحصیل را همراه هم ادامه داد و از سال 1345 در دانشگاه تهران در رشته ادبیات فارسی و سپس تا فوق لیسانس روانشناسی تربیتی درس خواند و همزمان در دانشسرای عالی تهران تا رشته فوق لیسانس مشاوره و راهنمایی تحصیلی پیش رفت. از سال 1350 تا 1357 به خاطر نوشتن داستان های از این ولایت و فعالیت های سیاسی سه بار دستگیر و ممنوع القلم و بار سوم به یازده سال زندان محکوم شد که پس از گذراندن شش سال با انقلاب مردم آزاد گردید .
«سالهای ابری» را اگر یک زندگینامه واقعی بدانیم، میتوانیم با اطمینان بگوییم، قهرمان داستان، یعنی «شریف داوریشه» خود «علیاشرف درویشیان» است. این داستان از زبان پسربچهای سه ـ چهار ساله شروع میشود و تا حدود چهل سالگیاش پایان مییابد. «شریف داوریشه» فرزند اول خانواده است که اولین خاطرات ذهنش زمانی را به یاد میآورد که فرزند سوم خانواده، میخواهد قدم به دنیا بگذارد. آغاز داستان، تلاش مادری است در به دنیا آوردن فرزندی دیگر در یک خانواده فقیر و خرافاتی. حرفهایی که «ماما»، «بیبی» و اطرافیان زائو به زبان میآورند و افکاری که در ذهن شریف وول میخورد؛ مؤید فرهنگ خانوادهها و تفکر غالب جامعه است. برخورد ذهنی شریف با «آل» و مواجهه با او، که دارد دل و جگر زائو را با خود میبرد، نمودار کابوسی است که در طول داستان، سایهاش بر زندگی شریف و خانواده و جامعهاش سنگینی میکند. در این زندگینامه واقعی خودنوشته، با افراد مختلفی از جامعه آشنا میشویم که هرکدام نمادی از آدمهای واقعی سالهای نه چندان دور تاریخ کشورمان هستند.
Merged review:
علی اشرف درویشیان در سال 1320 خورشیدی در شهر کرمانشاه به دنیا امد . در سال 1337پس از گذراندن دوره دانشسرای مقدماتی کرمانشاه برای مدت هشت سال در روستاهای گیلان غرب(اسلام آباد) آموزگار شد . از کودکی به کارهای گوناگون دست زد ، کار و تحصیل را همراه هم ادامه داد و از سال 1345 در دانشگاه تهران در رشته ادبیات فارسی و سپس تا فوق لیسانس روانشناسی تربیتی درس خواند و همزمان در دانشسرای عالی تهران تا رشته فوق لیسانس مشاوره و راهنمایی تحصیلی پیش رفت. از سال 1350 تا 1357 به خاطر نوشتن داستان های از این ولایت و فعالیت های سیاسی سه بار دستگیر و ممنوع القلم و بار سوم به یازده سال زندان محکوم شد که پس از گذراندن شش سال با انقلاب مردم آزاد گردید .
«سالهای ابری» را اگر یک زندگینامه واقعی بدانیم، میتوانیم با اطمینان بگوییم، قهرمان داستان، یعنی «شریف داوریشه» خود «علیاشرف درویشیان» است. این داستان از زبان پسربچهای سه ـ چهار ساله شروع میشود و تا حدود چهل سالگیاش پایان مییابد. «شریف داوریشه» فرزند اول خانواده است که اولین خاطرات ذهنش زمانی را به یاد میآورد که فرزند سوم خانواده، میخواهد قدم به دنیا بگذارد. آغاز داستان، تلاش مادری است در به دنیا آوردن فرزندی دیگر در یک خانواده فقیر و خرافاتی. حرفهایی که «ماما»، «بیبی» و اطرافیان زائو به زبان میآورند و افکاری که در ذهن شریف وول میخورد؛ مؤید فرهنگ خانوادهها و تفکر غالب جامعه است. برخورد ذهنی شریف با «آل» و مواجهه با او، که دارد دل و جگر زائو را با خود میبرد، نمودار کابوسی است که در طول داستان، سایهاش بر زندگی شریف و خانواده و جامعهاش سنگینی میکند. در این زندگینامه واقعی خودنوشته، با افراد مختلفی از جامعه آشنا میشویم که هرکدام نمادی از آدمهای واقعی سالهای نه چندان دور تاریخ کشورمان هستند.
دولت ها، مثل ابر های گریزانِ بدون باران، تند تند آمده اند و رفته اند. همه شبیه به هم. تنها فرقشان در قیافه هاشان بوده است. یکی کوتاه یکی بلند. یکی با دماغ بزرگ یکی کوچک. یکی با صدای بم یکی زیر. یکی چاق و یکی لاغر. و مردم، هم چنان فقیر و پا برهنه، مانده اند.
کتاب بی نظیری بود. شرح حالی روان از سرگذشت شریف دوریشه، گاهی شیرین و لذت بخش و گاهی دردناک و ملال آور. بعضی از جملات و عبارات مشابه کتاب شوهر آهو خانم که بدلیل شباهت منطقه خاص جغرافیایی( کرمانشاه) در کتاب به چشم میخورد برای من لذت بخش و شیرین بود. سالهای ابری سرشار از ضرب المثل ها و جملات قصار زیبایی بود که از زبان کاراکتر ها مخصوصا عمو الفت بیان شده بود.
و من بسیار خرسندم از خوانش این کتاب در آستانه ی سال نو! ۱۳۹۹/۱۲/۲۳