كتاب مشتمل بر پنج مجموعه از سرودههای "محمدعلی سپانلو"است كه با این عناوین تدوین شده است:"تبعید در وطن"، "حكومت شب"، "كوچه سرو"، "كسوف" و "سندباد غایب". گفتنی است "سندباد غایب" شعر بلندی است كه در پایان آن نظرات اصلاحی جلال آلاحمد درباره این شعر درج گردیده است. بخش آغازین قطعه "تبعید در وطن" چنین است: تلخ رود/ تلخ رودی كه از اعماق ایران راه میجوید/ در بلندیهای ناپیدا/ صخره سنگ و علف را نیز میشوید/ از گدار تنگهها و بازپرسیها/ تا گلوگاه سیاه شهرهای ما/ مرزها را، در خطی هموار، میپوید/ رو به ماندابی كه از ما بود و شاید نه. /سرزمینی یادگار از مرده ریگی دور/ نامدار از خاك بیرحم است و آب شور/ ...
Mohammad-Ali Sépânlou (November 20, 1940 – May 11, 2015) was an Iranian poet, author, and literary critic. Born in Tehran, Iran. He has been a founder member, a member of the executive board, and editor of the journal of the Writers' Association of Iran, in which capacity has opposed both the former regime of Shah Mohammad Reza Pahlavi and the Islamic Republic of Iran, speaking out against censorship
کتاب رو چندان با علاقه به دست نگرفتم - به دلیل تجربه ی بدی که از ترجمه های سپانلو از اشعار فرانسوی در ذهن داشتم ( احتمالا حسم این بود که اون مترجم شاعر جذابی برای من نیست با اون مغلق گویی ها ). اشعار رو که شروع کردم شوکه شدم به دلیل شدت جذابیتشون. دیگه خوندن این کتاب برام یه کار جذاب شده بود. اما حیف که با نزدیک شدن زمان نگارش اشعار به زمان حال - در واقع دهه ی شصت - آن حس ها کم و کمتر شدند و آن سپانلوی مغلق گو پررنگ تر و پررنگ تر شد. البته حتی در بدترین حالت هم مثل ترجمه هایش نیست
خلاصه اینکه مجموعه ها و اشعار نخستین نفس گیر و اشعار و مجموعه های متأخر معمولی بودند - البته هیچ یک فاقد جذابیت نبودند
شعرهایی اغلب بسیار تاریخ مصرف دار و رنگ باخته در گذر تاریخ. موسیقی شان هنوز جذاب و کِشَنده و گیرنده است اما. بهترین هایشان: "یک نام و دو مدرک"، "خیابان سعدی" و"حیدر، حیدر!"
چندتایی هم شعر بسیار نامفهوم_یا لااقل زیادی شخصی_دارد (تقریبا تمام مجموعه ی "نبض وطنم را می گیرم") که نوشتن درباره شان آسان نیست.
تلخ رود تلخ تر رودی که از اعماق ایران راه می جوید در بلندی های ناپیدا صخره سنگ و علف را نیز می شوید. از گدار تنگه ها و باز پرسی ها تا گلوگاه سیاه شهرهای ما مرزهارا در خطی هموار می پوید رو به ماندابی که از ما بود و شاید نه سرزمینی یادگار از مرده ریگی دور نامدار از خاک بیرحم است و آب شور. صبحگاه یخ بلور نشر بیرنگی سرخی تاریک گفتار لب سنگی: حس انگشتان که زیر سوزن سرما هر دم از کف می نهد ابزار کارش را ... شرجی ساکن با عرقگیر تباهش: روز بیکاری با عرقچین سیاهش: شام دلتنگی بارش احلام و رویاهای بی انجام در لحاف یادبود دسته جمعی بستر خوابی که از ما بود و شاید نه. روزهای غربت و تبعید در میهن سال هایی که فقط خق شنیدن هست نه حق سخن گفتن گوش بر افسانه های دلقک و دژخیم تیک تاک ساعت تسلیم انحلال خاطرات مشترک در بارش نیسان ... گو که نپسندند اما زیستیم آن سان که گویی مقصدی یا آرزویی نیست وین خسوف روح ما تاریکی ماه است زیر مهتابی که از ما بود و شاید نه. غرق در آیینه اش این رود تلخ اندیش آخرین دارایی ما عکس ما را می برد با خویش. با زمان آغشته دستان کبود ما بارهای بار بیحس گشته از سرما بارها تاول زده از شعله گرما: در گمان خود وضو می سازد از باران پاییزان شستشوی خاطرات مشترک با نیت نیسان ... خیره در آبی که از ما بود و شاید نه.