داستان ها اکثراً متوسط بودن. باعث شد خوشبین بشم به ادبیات داستانی، حس کردم توی این سی سال که از انتشار کتاب میگذره، سطح نویسندههای جوون بالاتر رفته. فقط یکی دو تا داستان خیلی خوب داشت، از جمله داستان «حفره» از قاضی ربیحاوی، که قبلاً هم توی کتاب داستان کوتاه در ایران حسین پاینده خونده بودمش، و داستان «کره در جیب» از صمد طاهری، که باعث شد کتاب زخم شیرش رو بخرم.
خیلی برام عجیب بود توقیف همچین کتابی. فکر میکنم یه سری اسمها توی ارشاد ستارهدار میشن و مسئولا باربط و بیربط آثار این افراد رو توقیف و سانسور میکنن، یه جور لجبازی فرهنگی. و هوشنگ گلشیری احتمالاً از این اسامی ستارهدار بوده.
حتی اگر توضیح و مقدمه هم نبود، می شد دریافت که انتخاب داستان های این مجموعه به عهده ی هوشنگ گلشیری بوده. هر هشت داستان مجموعه از کارهای خوب دو دهه ی بعد از انقلاب اند و جزو بهترین داستان های کوتاه ادبیات معاصر ما. انتشار مجموعه ی قصه و داستان کوتاه در این دو سه دهه، احتمالن به دلیل سانسور و ... شاید هم "کتاب سازی" بیش از سابق معمول شده است. من هم همیشه اشتیاق بیشتری به خواندن قصه و داستان کوتاه داشته ام تا رمان، چرا که اولی خلاصه و فشرده مطلبی را بیان می کند در حالی که خواندن رمان به دلیل شخصیت ها و وقایع متعدد و شرح بلند، باید به راستی کشش داشته باشد. هیچ رمانی نیست که خواندن پنجاه صفحه ی اولش خواننده را دچار گرفتاری درک و شناخت شخصیت ها و صحنه ها نکند. این مساله در برخی از رمان های فارسی تا انتهای رمان هم هنوز مشکطل ساز است. به تصور من نوشتن و خواندن رمان حوصله می خواهد که در فرهنگ ما کمیاب است. ویژگی دیگر مجموعه ی قصه آنست که اثراتی از نویسنده های مختلف در یک کتاب می خوانیم و مقایسه و تطبیق، به ویژه میان نویسندگان ایرانی و خارجی سهل تر است.
فقط آقا مهدی زیگزاگدوز رو خوندم و یه چیزکی نوشتم براش. چهار از پنج میدم بهش.
آقا مهدی زیگزالدوز درباره تلاشهای کارگری است که موقعیت اجتماعی خودش را پس زده و میخواهد کارخانهدار باشد. این آرزو را با گرفتن مغازهای دو و نیم در دو و نیم متر در کنار دستشویی به واقعیت رسانده (که میتواند استعارهای از زندگی مهدی باشد) اما واقعیت این است که هرچه جلوتر میرود فقیرتر میشود. در داستان تصویر مرد دهه پنجاهی به خوبی ساخته شده. مردی که با خانوادهش سینما میرود اما موقع صحنههای سکسی حواس زنش را پرت میکند، و خودش که دور از خانواده به مردم سنگ میپراند و میخندد. و در کنار اینها روزمرگی زندگیاش. به طور کلی در اینجا خانواده متوسطی را در حال پایین کشیده شدن و سقوط به موقعیت اجتماعی دیگری میبینیم. داستان با راوی سوم شخص و مقدار کمی طنز که به آن اضافه شده به وضعیت آقا مهدی میخندد. او که بعد از آخرین باری که اخراج شده به رئیسش فحش داده و با فروش تنها داراییاش که فرش زیر پای خانواده بوده، دوتا چرخ خیاطی کهنه خریده و کارش را شروع کرده است. در پایان داستان وقتی آقا مهدی به زیگزال اوراق شدهش نگاه میکند که تا چند لحظه قبل با قیچی به جانش افتاده بود میگوید: «این راه دهن سرویس کردن نیس.» او با اوراق کردن زیگزال در وهله اول شغل نصفه و نیمهش را سرویس کرد، «کارخانه»ای که میخواست با آن دهن رئیس قبلی را سرویس کند. شاید این پایان، داستان را شبیه قصهای آموزنده کرده باشد. که هیچوقت برای کوبیدن بر دهان وضعیت اجتماعی و رفتن به مسیرهای تازه بلند نشوید، چرا که «این راه دهن سرویس کردن نیس.» همانطوری که آقا مهدی تمام سرمایهش را برای این کار گذاشت و آخر فهمید نمیتواند به این شکل انتقام بگیرد. حال دشمن چرخ زیگزال باشد و یا صاحب کار قبلی. اما در حقیقت پایان داستان به نوعی به بیداری آقا مهدی/طبقه اجتماعیاش اشاره دارد که میفهمد صاحب کار/سرمایهداری اینطور به زمین نمیخورد و باید راه دیگری پیدا کند.
مورد علاقه هام آقا باور کن آقا، کره در جیب و پدر و پسر بودن با آقا باور کن آقا دوسه جا نزدیک بود اشکی بشم با پدر و پسر هم همینطور با کره در جیب و تکرار کلمه نیزار یاد عباس دریس افتادم