صفدری داستان نویس متولد سال ۱۳۳۲ در خورموج، لیسانس ادبیات نمایشی از دانشکدهء هنرهای دراماتیک دارد. وی با چاپ اولین داستان خود با نام «شب نشینی» در سال ۱۳۵۴ خود را به جامعه ادبی معرفی کرد و سپس با چاپ داستانهای مجموعه داستان «سیاسنبو»، «اکو سیاه» و «علو» در کتاب جمعه نام خود را به عنوان یکی از داستان نویسان جوان دهه پنجاه مطرح کرد. داستانهای بعدی صفدری در اواسط دهه شصت در مجله مفید که هوشنگ گلشیری سردبیری آن را به عهده داشت، منتشر شد. از آثارش مجموعه داستان «سیاسنبو»، مجموعه داستان «تیله آبی» و «چهل گیسو» را باید نام برد. سال ۸۱ هم رمان «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم» از او منتشر شد.
صفدری آنقدر به جا و جانانه کلمه ها را در خدمت ساختار زبان به کار گرفته است در داستان هایش که گنگی و گیجی و شادی و هزار و یک چیز دیگر آوار می شود سرِ آدم. ذهنت را می گیرد و می کشد توی کوچه ها و لا به لای آدم ها و چه غافلگیرانه چنین می کند. غافلگیر می شوی بس که فرو می روی در فضا و نمی دانی از کجا سر در میاوری آخر کار. بله درست که او از ساختار و شکلِ زبانی دشتی و مردمانِ عزیزِ آن دیار بهره ها برده است اما این بهره ها همه در خدمت زبان داستان اوست و داستانهایش را دارای زبانی تازه و خواندنی کرده است. گرما و شرجی و داغی و تلخی و البته غـــربت را با فضاسازی هایش و با شخصیت پردازی هایش بی محابا خوب انتقال می دهد در هر داستان. یکی از پس یکی دیگر. ای جانمی ... چهره ی زن چیزی را نشان نمی داد. نه خشمگین بود و نه دلخوش. نه پرخاش، نه لبخند. سنگِ سنگ.از آن تودارهای دیر آشنا که همه چیز را باخته بودو بروز نمی داد و گریه اش را نگه داشته بود برای خانه ی خودشان روی 156 ... 1397/06/29
این کتاب بینظیر است، چندتا داستان دارد که باید در هر گزیده داستان قرن بیستم فارسی بیاید. داشتههای تئاتریِ صفدری دست او را باز گذاشته، شناختش از جنوب و سیاست و تاریخ ایران لایههای زیادی به کارهاش بخشیده و طنز و رندی زبانش به او توان آن را داده که دیالوگهای جاندار بیافریند. روایتهای دو سه داستان این مجموعه عالیست: سنگ سیاه، اکوسیاه، و داستان آخری که الان یادم نیست. حتی جاهایی بینظیر. به اینجای داستان سنگ سیاه دقت کنیم که راوی تمام دربدریها و رفتن به کویت را تعریف کرده، تکهتکه، زنی که رها شده، بچهای که مرده، حالا برگشته، رفته قبرستان، نشسته سر گور فرزندش، غریب بوده و پدرش معلوم نیست، در کویت چه بدبختی کشیده، حالا در یک پاراگراف آنچه در ذهن مرد میگذرد اینطور روایت میشود:
ـ "كه رفتی، روزی كه آوردنت من كجا بودم؟" دیگر چه بود؟ كسی تفنگ به دست میدوید، یخچالی جابه جا میشد و انگشتانی به هم مالیده میشدند. خدر دلتنگ بود، سینههایی كوچك و كمپیدا، سینهای سوخت. پرندهای بال گشود و رفت. كشالة رانی خونین بود و روی زمین كشیده میشد. ساختمانی آجری به هوا میرفت، دستی در هوا آجرها را كنار هم میچید. زنی لیك و شیون میكرد، پیرمردی بند گاو به دست كنار جاده، روی پاها تا میشد. و دو چشم درشت میشی غنیآبادی توی دیواری پیدا و ناپیدا میشد. چشمها بزرگ و ناگهانی ندیدار میشدند. ـ
هرقدر هم که رفیق قسمخوردهی هم باشید، روزها و سالها کنار هم قد بکشید و عاشق شوید، بیشتر شکست بخورید و گاهی هم پیروز شوید، باز دست روزگار از شما قویتر است. شانس بیاورید جبر جغرافیا تنها شما را از هم دور کند، وگرنه هیچ تضمینی نیست همهی رشتههای محبت به کینه و خشمهای فروخورده تبدیل نشوند.
سیاسنبو – معادل کاکاسیاه در گویش بوشهری – مجموعه داستانهاییست که صفدری بین سالهای ۵۵ تا ۶۱ نوشته، دربارهی زندگی حسن، خانواده و دوستانش در سه دهه میان سالهای نهضت ملی شدن نفت و اوایل جنگ ایران و عراق. لحن و سبکپردازی داستانها – متناسب با فضای مبارزات ملیگرایانه حوالی سال ۳۰ – از نوعی رئالیسم اجتماعی متعهد و غربستیز شروع میشود و به تدریج با بزرگ شدن حسن و همراه شدن نصفه و نیمهاش با انقلاب و جنگ، جای خود را به نوعی روایت شخصی، مبهم و خاطرهبازانه میدهد. نیمهی دوم کتاب، حال و هوایی نوستالژیک دارد. راوی دیگر نه در خیال تحقیر و تبعیض و فقر است و سازمانیابی برای مبارزه و نه حتا غصهدار پایی که جنگ از او گرفته، بلکه فکر و ذکرش عشقهای ازدسترفته، دوستیهای بهتاریخپیوسته و آرزوهای بربادداده است. نوعی سیر فکری ظاهرن ناگزیر که در بسیاری از متولدین دهههای بیست و سی ایران دیدهایم. شور جوانی، طغیان و آرمان که در گذر زمان کمسو میشود و آنچه که میماند حس تلخی خیانت است، از همه چیز و همه کس.
مجموعه داستانی از مکتب داسنتان نویسی جنوب. باید همین ابتدا خاطر نشان کرد که این کتاب نیز مثل بسیاری از آثار داستانی تولید شده در دهه ی چهل و پنجاه، ادبیات سوساليستي کارگری ست؛ داستان هايی تنها صرف فلاکت ها و بدبختی های مردمان عموما کارگر بعضا استثمار شده را ترسیم می کنند، بدون اینکه به دلایل ریشه ای و سیستم معیوب نگاهی ژرف داشته باشند. در دو سه داستان اول تقریبا همه پاسبان ها و خارجی ها شرور ند و نوعی نفرت نسبت به آن ها در روایت راوی دیده می شود.
اما چرا باید این کتاب را خواند: چند داستان آخر که به زندگی مردمان در پشت جبهه های جنگ پرداخته اند، با وجود نوشته شدن در اوایل جنگ (سال ۶۰)، نوع نگاه ضدجنگ آن جالب توجه است. اتفاقا بهترین لحظات تکنیکی این مجموعه در همین داستان ها، مثلا داستان دو رهگذر رقم می خورد.
مجموعه داستان سیاه سنبو بسیار زیبا و جذاب با قلمی توانمند پرداخته شده بود. از این مجموعه داستان های سیاه سنبو و سنگ سیاه رو به شخصه خیلی پسندیدم و دوست داشتم. به خصوص در سنگ سیاه. سنگه سیاه استعاره ای از تیرگی و ظلمت دنیای عبدالله و بی هویت شخصیت داستان است. استعاره ای بر ظلمت و سر در گمی حاکم بر موقعیتی که در آن قرار گرفته و داستان به زیبایی در خلال دیالوگ ها بیشتر نمایان می شود. در واقع داستان، داستان موقعیت است تا شخصیت هرچند شخصیت پردازی قوی عبدالله به زیبایی شکل گرفته و در زیرلایه های عمیق و ذهن شخص از زاویه دید محدود به ذهن عبدالله روایت می شود. عبدلله شخصیتی که سر راهی و به قول راوی داستان زیر بوته گز پیدا شده و حالا دچار بی ثباتی و شکستی عمیق و بی هویتی شده است....
خواندن سیاسنتو در هوای منفی پانزده درجه و غرق شدن در گرما و شرجی هوا، یک شاهکار بی نظیر بود. فکرمی کنم تمام جنوبی نویس هایی که در سال های اخیر با آن ها آشنا شده ام و کارهایشان را خوانده ام حتی ذره ای نتوانسته اند به قله ی محمدرضا صفدری نزدیک هم شوند. فضاسازی درهم تنیده وخورد شده ی سال های نفت و ورود انگلیسی ها با زندگی مردم جنوب. داستان های سیاسنبو واکو سیاه و علو و سنگ سیاه حیرت انگیز بودند. دو داستان دیگر در این مجموعه نبود متاسفانه- دو رهگذر و چتر بارانی- من خیلی خیلی دنبال مجموعه ی کامل گشتم در ظاقچه و فیدیبو و هرجایی که بتوانم اینترنتی دسترسی پیدا کنم که در نهایت اسکن شده ی برگه های قدیمی مجله ی جمعه- به سردبیری شاملو- را پیدا کردم و این چهار داستان بی نظیر را داشت. حتما ایران که رفتم از هر کتابش سه تا می گیرم برای خودم و هدیه دادن ها... . در ابتدای داستان سیاسنبو که در مجله ی کتاب جمعه چاپ شده است، تحریریه که مربوط به سال های 50 60 باید بشود حیرت و شگفتی خود را از داستان نویسنده اعلام کرده اند و سردرش نوشته اند که ما باور نمی کنیم این داستان اول نویسنده باشد. . شروع داستان ها فوق العاده است. و پایان های تکان دهنده. داستان هایی که روزها رهایتان نمی کنند و ضربه های کاری می زنند در هر پاراگراف. . " چند روز بعد جسد ورم کرده ی پدر از دریا بالا می آید و خانه به دوشی شروع می شود." . "فرنگی ها تو جنوب بار انداخته اند و هر وقت گل شان بلند شود با زن ها می خوابند." . " با لگد در کپر باز می شود. کپر آیاد." . " خانه ها تا سقف رسیده اند و تنها قیرگونی و سفیدکاری مانده است." . " السنو" "خالومنو" . " بشکه ی قیر که غل غل می زند." . " با دست های بسته توی میدان پرپر می زند. دمی بعد پوست سر و پیشانی اش کشیده می شود روی سنه ی آویزانش. هراسان است. تیرمست شده است و به هر سو می دود. قیر داغ دیوانه اش کرده. کاسه ی سرش را آتش زده است. فرنگی ها در رفته اند و السنو همچنان زوزه می کشد." . شروع داستان اکو سیاه " آب کدام دریا کم می شود اکر دست های زنی سبزه و ترکیه شانه های آفتاب سوخته ی آکوسیاه را مالش دهد؟" یعنی فوق العاده نیست این شروع بی اندازه لذت بخش. . " بدشلوار- زنباره آکو- مخفف اکبر- دل بالا- زنان حامله- غر تابستان- اوج گرما" . " فقط فرنگیها و کارمندها و بچه ها شیر می خورند. همه جا خشکی ست. هر جا زمین را بکاوی شور آب است و پایین ترش نفت." . " لک لک – نوعی غذا که با روغن مخلوط می کنند." . " پسرک هم پخ پخ کنان پر مرغی را به لاله ی گوش پدر می کشد." . " خاکستون- گورستان" " دیگه بندر بیشتری نیست- این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست." "کاری سرشون میارم که هر یکی شون به کون ستاره ای در برن- دنبال سرواخ موش بگردن" " کاه کهنه باد مده- موضوعات گذشته را پیش مکش" "دوش که بیرون نرفیت؟ دوش- دیشب" "سرپری مکن- مقاومت مکن" " دنیاوارث ها- کسانی که دنیا را به ارث برده اند." سر می کند- بنا می کند." . " نفت عین ماستی که خوب نبسته باشد با صدای مخصوص وارد مخزن می شود." استعمار و رنج های نهان و قصه هایی که در پس آمدن انگلیسی ها به حنوب رخ داده. اینکه چطور نعمت نفت تبدیل به تلخی طولانی مدتی شده که مردم را از شهر و خانه ی خودشان فراری داده. خیلی خیلی دردناک است. تا قبل از اینکه شنیده بودم از استعمار انگلیس و امدن روس ها وانگلسیها به خاک ایران اما وقتی امدن را درک می کنی که چنین قصه هایی بخوانی که اکو سیاه چطور برای بچه شیر خشک می دزد و به خاطر همین زنده به گور می شود و چقدر این صحنه و فضاسازی فوق العاده است. . " خودش هم ده به دو شده- مشکوک شده" شبگریز- احتمال شبانه گرختن " چه باک که ادم به خاطر مادر بچه چندتای دیگر ار هم دوست داشته باشد؟ خیلی باید دریادل باشی که از ناتورها و تفنگدارهای فرنگی نترسی. اخر یک جعبه شیر کم چیزی نیست." . " اگر دستم بهت برسه چنان می زنمت که دزارات قد پهنات بشه" . " ها بکشی فرنگی ها ریختن- نفس بکشی." " سید علی باز زبان می کشد- به معنای ادامه دادن حرف است." . "دلم می کشید- دلم می خواست." . " هنوز اکو نفس را بیرون نداده که تفنگدار با پاشنه ی پوتین انگشت هایش را له می کند. نه هر جور شده باید بلند شود. چون الان است که خاکگودال را پر کند. تا زانو. تا کمر. و حتالا تا شانه اش بالا امده." . داستان علو که دوستی اش با جمشید پسر بور و بچه پولدار محل است تا می رسد به وضعیت خانواده و مردن خواهر کوچک و پدرش که در تظاهرات شرکت می کند و... . " اینا قول شون مثل بولشونه. شب که می خوابن تا کسی کمرشون رو خمالش ندهد خوابشون نمی بره. شام می خورن شب ها نه مثل تو که نون و خرما می خوری. بعدش هم پالتوش رو درمیاره مسره تو رختخواب. پتو مخملی. جون دل. نرم نرم. ادم کیف می کنه توش بخوابه. اما تو چی؟ تو جاجیم تون مثل جیگر زلخیا هفت تا وصله خورده." . توماتو- گوجه فرنگی . حسین دشتی و عباس تنگسیر می گن که به حای آرد بهمون گندم شته دار می دن. . گرگو اسم بابای علو بود. . " تعجب نداره خالو اینا همشون یه کون و یه تنبون اند. باید هم با هم عکس بگیرن." . بازیار- نگهبان . شورت علو را که با کیسه ی گندم دوخته بودند و رویش نوشته بود هدیه ی مردم آمریکا به ایران با عکس دو دست به نشانه ی دوستی . دی: مادر- بی هوای- بی توجه. . قرمساق نون کمی- کم یعنی شکم. نون کمی کسی را می گویند که در مقابل یک تکه نان در باغ یا زمین اربابی کار کند. . گاو بوره می کشید- بوره کشیدن یعنی صدای گاو . " گرگو تا نصف شب غلبان می کشید. چه غمی ست این؟ غربت؟ بیکاری؟ در هم شکستن؟ تحقیر شدن؟ یا اندوه از دست دادن نخل ها؟ ننگ است برای مردمی که تخل هایش را بفروشد و پی کار از این شهر به ان شهر برود. آن هم نخل هایی که با دست های خودت بزرگ کرده ای. مصیبت." . " علو نمی دانست که پروین و جمشید هر روز ماست گاو شان ر می خورند." . " انبارها پره آرده. اما چو انداختن که آرد تمام شده. اون وقت سیدقباد به جاش گندم به مردم میده. میخواد گندم هایی که رو دستش مونده رو با این کلک آب کنه." . " سید قباد ازت بد برده- بهت شککرده." . " کسی با گل کس دیگه دوماد نمیشه." . " همگی چلادند- هجوم بردند." . " وقتی زار حسین بند گاو را دور دست پیچید و پیشانی گاو را نوازش کرد زن پا سست مرد و با زانوهای بردیه انکار توی فضای خالی افتاد.". گرگو از شهر می رود و غیب می شود. داستان ها هر کدام فضا و جهان خودشان را دارند اما انگار دنباله رو همدیگر ند و می توان در داستان بعدی رفتن او و بازگشتش از کویت را به طریقی دیگر دید. . سنگ سیاه هم یکی از داستان های فوق العاده ای که در زمان رفت و برگشتی و سیال ذهن فردی که سال هاست خانواده و شهرش را ترک کرده و حالا با نامه ای مجبور به بازگشت می شود که همسر و پسرش مرده اند و او به دنیال قبر انهاست. بی نظیره فضاسازی و غربت این داستان. . شروع- " انکه موبش بلند بود و کمی ریخته بود پرسید: دیگه چه نوشته؟ . " ان روزها عبدالله به یاد هیچ کس نبود. بچه اش کوچک بود و ماه بگم پا دردش کهنه می شد." . " شب بود و لنج می رفت. نرمه بادی تنش را خنک می کرد. سیگار می کشید. یادش می آمد روزی پسرش برایش نامه نوشته بود.تازه یاد گرفته بود بنویسد." . " مگر چه می شد می رفت پیش زن و بچه اش و دیگر به کویت برنمی کشت؟ اگر زن را به شیراز وتهران می برد؟ می گفتند خدر همیشه نمره ی بیست می گیرد. کاش مهندس شود. انگلیسی ها همه شان مهندس اند. پس خودش چه؟این همه سال سرگردانی؟ مردم دستش خواهند انداخت. برگردد به ده و بگوید ده پانزده سال جان کندم و هیچی یاد نگرفتم؟ برزو ریشخندش نمی کند؟" . گناوه ای بود و زنش مال دشتی که آواز می خواند و... نوار دست به دست رسیده بود و در کویت به آواز زنش گوی مش داد." این رفتن ها و دغدغه ی برگشتن ها و برای خود کسی شدن ها به درستی و دقت نشان داده شده. عالی ست واقعا. . گدشته ی عبدالله که بی پدر ومادر بوده که زنش ماه بگم را مدت هاست ول کرده و خبر مرگ پسرش او را به شهر می کشاند و او گدذشته و حال و آینده ی مجهول را در این سفر در هم می امیزد و به زندگی و عصاره اش می اندیشد. فوق العاده جریان سسال ذهن این داستان . " عبدالله روی دیوار گردن کشید. دیده اونشسته است با جامه ی سیاه و تن و پیکری که گوشت اورده بود. سفیدخاره بود و مینار از گردنش افتاده بود و موهای سفیدش. ماه بگم." .
یکی دو داستان اول را که خواندم هی گفتم چرا این کتاب را باید بخوانم؟ و بعد هر چه به سمت آخر کتاب رفتم همه چیز بهتر و بهتر شد. یعنی میزان پیشرفت نویسنده در یک کتاب آن قدر شتابناک بود که چند بار تاریخ داستانها را چک کردم. داستانهای اول کاملا ایدئولوژیزده، کلیشهای، با آدمهای سیاه و سفید و فاقد ویژگیهای جالب توجه است اگرچه اغلب در پایان تصاویر تکاندهنده دارد. اما بعد از داستان علو هر چه پیش میرویم آدمها واقعیتر و زندهتر میشوند، جهان داستانها به یادماندنیتر میشود، و خواننده به تمدید اقامتش در کتاب ناگزیرتر تصاویر کتاب به ویژه در داستانهای پایانی بسیار خوب پرداخته شده و داستانها به شدت فضا دارند و شخصیتپردازیها خیلی خوب و زنده شده و پایان هر تصویر آدم را مبهوت و متوقف نگاه میدارد. آن گونه که خود آقای صفدری در جلسه چند روز پیشی که خدمتشان بودیم گفت آن زمان نه کتاب و نه کلاس آموزشی بوده و آن خامی نخست حاصل این و آن پیشرفت تند حاصل جویندگی ذهن خودشان بوده. از این فروتنی و از آن جویندگی بسیار باید بیاموزیم
پ.ن. البته آن چه نوشتم به معنای آن نیست که میتوان یا خوب است کتاب را از نیمه آغاز کرد. جهان همان داستانهای آخر هم به دلیل بینامتنی داستانها (شخصیتها و مکانها و وقایع مشترک) در همان داستانهای اول شکل میگیرد. این هم اتفاقا از ویژگیهای کتاب است که جهان داستانش را هر بار از گوشهای مینگرد و با بهرهگیری از قوای مکانسنجی ذهن خواننده پله پله این جهان را در ذهن مخاطب بر میسازد
خوشبختانه در این دو سه دهه ی اخیر، بسیاری به نوشتن پرداخته اند و در میان آثار چاپ شده، کارهای قشنگ کم نیست. اما متاسفانه به هزار و یک دلیل، یکی هم دور افتادگی از ایران، خواندن همه ی آنها برایم میسر نشده. از میان بسیاری که خوانده ام، اینها کارهایی ست که بیشتر دوستشان داشته ام. از این مکان از قاضی ربیحاوی/ دیوان سومنات از ابوتراب خسروی / جامه به خوناب از رضا جولایی/ خالو نکیسا، بنات النعش و یوزپلنگ از ایرج صغیری / نیمه ی غایب از حسین سناپور/ پرنده ی من از فریبا وفی/ رنگ کلاغ از فرهاد بردبار/ راز کوچک و داستان های دیگر از فرخنده آقایی/ سیاسنبو از محمدرضا صفدری / سوء قصد به ذات همایونی از رضا جولایی/ سلام خانم جنیفر لوپز از چیستا یثربی و... کسانی مانند شهریار مندنی پور و محسن مخملباف هم بوده اند که بنظر من چند اثرشان خواندنی و ماندنی ست؛ هشتمین روز هفته، سایه های غار، ماه نیمروز و دل دلدادگی از شهریار مندنی پور و "باغ بلور" و چند اثر دیگر از محسن مخملباف که در مجموعه ی آثارش با نام "گنگ خوابدیده" خوانده ام. از آنان که پیش از انقلاب هم می نوشتند، چند کار از جعفر مدرس صادقی؛ "گاوخونی"، "شریک جرم"، و چند اثر از امیر حسن چهلتن؛ "دیگر کسی صدایم نزد" و "تالار آینه" را دوست دارم. برخی هاشان انگار دیگر نمی نویسند، مثل "صفدری" و "صغیری" و چه حیف! شاید هم که نوشته اند و مثل کار خیلی های دیگر در هزار توی تایید و مجوز و غیره و غیره مانده است. از آنجا که برخی از عزیزان "کتابدار گودریدز" متاسفانه بدون داشتن اطلاعات کافی به "ترکیب" عنوان های مشابه می پردازند، در این عمل کلیه ی ملاحظات شخصی از جمله نظرات افراد در مورد کتاب مزبور از بین می رود، و گاه تنها نظر اولی بجای نظرات همه باقی می ماند.
حسنو و السنو و اکو و علو و غلام و اسماعیل و خدر و یک جنوب گرم و شرجی و قلم روان نویسندهٔ دردآشنا. چند روزی با اینها زندگی کردم، تلخ بود اما به خواندنش میارزید.
يكي از مجموعه داستانهاي بسيار موفق و خوشخوان ادبيات داستاني بعد از انقلاب كه يادم ميآيد يازده دوازده سال توقيف بود و بعد از آن توسط نشر قصه به چاپ سپرده شد
مجموعه داستان كوتاه «سیاسنبو» كتاب شناخته شده در میان اهالی ادبیات داستانی ایران است كه لایه های پنهانی از برشهایی از تاریخ معاصر ایران و بافت زندگی دقیق و درستی از جنوب ایران را برملا میكند. داستانها غالبا در لایههای پایین اجتماع میگذرد و به بررسی تضادهای طبقاتی و آثار آن در زندگی مردم بویژه طبقه كارگری میپردازد. بسیاری از منتقدان مجموعه «سیاسنبو» را به سبب شیوه قابل توجه خلق فضای قصه و نحوه روایت داستان ها، مهم ترین اثر این نویسنده صاحب سبك میدانند. داستانهای این مجموعه در عین حال كه بعد از خواندن، حس مطالعهی یك داستان مستقل را به دست می دهند، ��ز یك پیوستگی احتمالی نیز برخوردارند كه ترتیب داستان های مد نظر تا حدودی موید این قضیه است. بعد از خود داستان "سیاسنبو"، قصه های "اكوسیاه"، "علو"، "كوچه كرمانشاه"، "چاقوی دسته قرمز"، "سنگ سیاه" و "دو رهگذر" قرار دارند كه هر كدام به رویدادی به خصوص اشاره داشته و شخصیت های داستان پیرامون آن رویداد شكل میگیرند. سبك نگارش "محمدرضا صفدری" در مجموعه ی "سیاسنبو" گاه به نمایش نامه نزدیك میشود و قصه بیشتر از طریق گفت و گو جلو میرود. استفادهی نویسنده از گفت و گوها علاوه بر پیش بردن داستان در افشاسازی نكات پنهان و همچنین روابط بین شخصیت ها نیز می باشد.
به عنوان یه جنوبی، از دیدن اینکه یکی با ظرافت از اصطلاحات جنوبی استفاده کرده و بلدِ کاره، لذت بردم. اما راستش فقط همین. کتاب، مجموعه داستانیه که تو هر قسمتش یکی یه جور در رنجه و کلّهپا میشه. نه که مخالف نمایش رنج باشم؛ ولی انقدر گلدرشتی هم برام ناخوشاینده. شخصیتا هم یه حال سیاه و سفیدی دارن که به نظرم دورهش گذشته. این سیاه و سفیدی توی تاکید بر رنگ پوست آدما هم مشخصه: سیاههای بیگناه و قربانی، سفیدهای بدجنس و پلید. خلاصه که آزاردهنده بود و اون وسط چیزی ندیدم که ادامهی این آزار رو توجیه کنه. من زدم سه ستاره، شما بخوانید دو تا.
من ادبیات جنوب رو دوست دارم کلن. برای من که تو این فضا کم نخوندم صفدری یه شیوه روایت کاملا متفاوت داشت با کتاب خو گرفتم خیلی هوشمندانه نوشته شده اقلیم زبان و درد شخصیت ها منو با خودش همراه کرد خیلی دوستش داشتم.
📝کتاب شامل هفت داستانه. داستان اول به اسم سیاسَنبو هستش که در دهه سی و کمی قبل از زمان ملی شدن نفت اتفاق میافته. اَلسِنو که برادرش توی دریا غرق شده مسئولیت زن داداش و بچه اش رو به عهده گرفته. خارجی هایی که اونجا هستن مست میکنن و روزی میام سراغ زن داداشش و اون باهاشون در گیر میشه و توی این درگیری شرف ذغال رو خالی میکنه روی اون ها..
📝داستان دوم اَکو سیاه کمی بعد از داستان اول اتفاق میافته. اکو سیاه که مسئولیت زن داداش السنو و بچه اش رو به عهده گرفته میشنوه که دختر شیخ جابر رو فرنگیا بردن و بعد از سه چهار روز اوردن و توی کوچه ولش کردن شیخ جابر هم از ترس ابروش چیزی نگفته. چند نفری که شیخ جابرو میشناسن تصمیم میگیرن انتقام دخترش رو بگیرن. اکو سیاه گاهی بسته شیر میدزده و برای فرزند خوانده اش می اورده و گوش به حرف رفیقش نمیداده که بهش هشدار می داده..
📝داستان سوم به نام عَلو.. داستان پسر بچه ای به اسم علوئه که با پدر و مادر و شش خواهر برادر دیگه زندگی میکنه. قهوه خانه ای دارن که همیشه بسته ست. پدرش توی شرکن نفت کارگری میکنه. خواهر کوچکش مریم مریضه. علو کفش نداره و مادرش بهش قول داده سر ماه که بزشون زایید براش کفش نو بخره. علو با جمشید پسر شهردار رفیقه. و از پروین خواهر جمشید خوشش میاد. این رفاقت حسادت بقیه بچه رو برانگیخته و باعث شده اونها رو اذیت کنن. از طرفی توی شرکت که هر ماه به هر خانواده ارد و روغن میدادن میخوان گندم بدن. گندمی که داخلش پر از شنه. کارگرا اعتراض میکنن اما جوابشون کتکه..
✅داستان چهارم کوچه کرمانشاه در مورد حسن و علیه که الان بزرگ شدن و هر کدوم پی زندگی خودشون هستن.. حسن توی سوسنگرد به پاش ترکش خورده و میلنگه.. اسماعیل مغازه لباس فروشی زده و کار میکنه. علی با زنش تهران زندگی می کنه.. بالا رفتن سن هر کدوم و طرز فکرهای متفاوت باعث دوری اون ها از همدیگه شده..
📝داستان پنجم چاقوی دسته قرمز..داستان حسن و رفیقاش اسماعیل و علی و.. هست . اسماعیل با زیر سوال بردن عقاید و دلیل حسن برای جنگ با اون به مقابله میپردازه. در این داستان تفاوت دیدگاهشون که پررنگ تر شده. تفاوتی که حتی باعث زیر پا گذاشتن دوستی ها شده..
📝داستان ششم به اسم سنگ سیاه در مورد عبدالله هستش که پونزده ساله که زن و بچه اش رو رها کرده و توی کویت سر کار میره. توی این سالها بهشون سر نزده. پسرش بزرگ شده. عبدالله رو وقتی دو سالش بوده سز راه گذاشته بودن و پدر و مادری نداره. اون توی کویت از دختر مطلقه صاحبکارش خوشش میاد و از طرفی هم دلش میخواد برگرده ایران پیش پسرش.. اما رویی برای برگشت نداره..
📝داستان آخر دو رهگذر.. داستان در مورد درویش پدرزبزرگ خدر فرزند عبدالله هستش که بعد از به شهادت رسیدن خدر دنبال دوستاش میگرده تا اطلاعاتی به دست بیاره و مشخص میشه که یکی از دوستانش برادر حسن هست که توی جنگ شهید شده و پدر خلیل هم دنبال ردی از دوستان پسرش میگرده.. داستان جنگ و اوارگی و دل شکستی و داغداری پدر و مادرانه رنج دیده ست..
✅هر کدوم ازداستان ها به هم مربوطه تا حدودی و شخصیت اصلی همشون از طفولیت تا بزرگ شدن حسنه که توی بعضی داستان ها شخصیت اوله و بعضی فرعی.. ریتم قصه گویی نویسنده همین طور ک جلوتر میریم عوض میشه و جذاب.. جنوب رو دوست دارم و قصه هاش رو هم بیشتر..
آقا من یه پی دی اف از این کتاب داشتم و خب ۴ داستان اولش(سیاسنبو ۱ و۲_ علو_سنگ سیاه) اوکی بود و من سیاسنبو۱ و۲ رو خیلی دوست داشتم ولی از داستان پنجم به بعد، یکهو فضای داستانا عوض شد و اصلا جوری شد که انگار این چیزهایی که من داشتم میخوندم، از این نویسنده نبودن و کاملا به داستانهای قبلی بی ربط بودن..!!!(تو چهار داستان اولم عکس صفحات کتاب تبدیل به پی دی اف شده بود و بعد از اون باقی داستانها پی دی اف بودن.. انگار که دوتا پی دی اف بی ربط، اشتباها با هم ترکیب شده بودن.)
دیگه شروع به سرچ کردم و دیدم این کتاب ۳ داستان کوتاه دیگه داره به اسم های چترو بارانی، کوچه کرمانشاه، چاقوی دسته قرمز! و این داستانها هم تو همون فضا و حس و حال جنوب کشوره و مربوط به داستانهای قبل، گویا… ولی داستانهایی که من خوندم اسمشون، شجره النور(درخت روشنایی)، مرد کلاه آبی، مصطمقوظ، با شب یکشنبه بود..! خلاصه که نمیدونم این چندتا داستانی که من خوندم از همین نویسنده بود یانه ولی باید اشاره کنم که به شدت فاجعه بودن و اصلا اسم داستان نمیشد روشون گذاشت! امتیازی که میدم هم به همون ۴ داستان اوله چون حتی اگر داستانهای بعدی هم از همین نویسنده باشن بازم اینجا جای امتیاز دادن بهشون نیست.. (این کتاب برای من طلسم شده انگار! همیشه تو لیست خریدم بود و خب نشد که بخرمش تو نمایشگاه امسالم اومدم سفارشش بدم که نشد و این پی دی اف هم که نصفه نیمه بود :/ باز خوشحال شدم که اون چهار داستان آخر، از این کتاب نبوده چون حین خوندنشون یه جوری بودم که این بود اون کتابی که همیشه انقدر براش ذوق داشتم؟ خب خوب شد نخریدمش حداقل D:)
سیاسنبو یکی از بهترین مجموعه داستانهایی بود که در حوزهی ادبیات جنوب خواندم! اَمان از محمدرضا صفدری و مهارت عجیب و غریباش در چینشِ وقایع! او خوب میداند با کِش دادنِ به قاعدهی صحنهها و عدم اِفشای زودهنگامِ آنچه که میخواهد بگوید، چگونه به داستانهایش قوام و قوت ببخشد. صفدری راویِ بسیار خوبیست و مانندِ آنچه در جامعه حاکم است، معمولا بازندههای اصلیِ آثارش زنها هستند! زنهایی که وجودشان لبریز است از تحملِ دردها و رنجها!
شاهکاری از محمدرضا صفدری، پر از احساس و تصویر سازی، داستانهای که همراهشون میخندی و گریه میکنی .. حتما توصیه میکنم. من همین کار رو از نویسنده خوندم اما حتما باقی اثار رو هم میخونم