واقعا درجه یک. برخلاف عمدهی مخاطبان ادبیات که میگویند با داستان کوتاه ارتباط برقرار نمیکنند، من یکی به شدت از خواندن داستان کوتاه لذت میبرم و معتقدم در بین انواع فرم ادبی اگر ایرانیها بخواهند جایگاهی جهانی ثبت کنند باید با داستان کوتاه شروع کنند چون استعداد و پیشینهاش را دارند. نویسنده واقعا بلد بود یک ماجرا تبدیل به «داستان» کند. کاری که عمدهی نویسندگان ما از پسش برنمیایند. واقعا داستانگو بود و موجز و خواندنی و استخواندار. نثر نویسنده به شما اجازه نمیداد حتی از یکی دو خط داستان سرسری بگذرید چون به گونهای نوشته شده بود که اگر یک خط از داستان را هم کم کنید به داستان آسیب برسد. آقای عبداللهی به حد و حدود خود خوب واقف بود. بنظرم اگر رمان مینوشت آزار دهنده از کار درمیآمد ولی کارش در داستان کوتاه بسیار عالی بود. چه خوب که رمان ننوشت. متاسفانه اصغر عبداللهی را بسیار دیر شناختم، تنها چند ماه پیش از مرگش. دو مجموعه داستان دیگر هم دارد که نایاباند. به وقتش آنها را هم خواهم خواند.
اصغر عبداللهی جزو کوتاه نویس های مورد علاقۀ من بوده همیشه، و خب این مجموعه به نظرم از دو مجموعۀ دیگه ای که ازش خونده بودم هم بهتر بود. چهار داستان یه کمی بلند که وجه مشترک همه شون اینه که دربارۀ تئاتر هستن و هرکدوم حول محور یکی از نمایشنامه های معروف جهان شکل گرفته ن، و اگه نه مستقیم، دست کم غیر مستقیم بازتابی از اون نمایشنامه هستن و میشه رگه هایی ازش رو در داستان پیدا کرد.
نقاط قوت: 1. شخصیت ها ملموس و باور پذیر هستن؛ مؤثر و کوتاه توصیف شده ن، به طوری که به سرعت پس از ورود به داستان در ذهن شکل میگیرن و موندگار میشن. 2. فضا و زمان داستانها متفاوت و کم/بی سابقه س در داستان امروز فارسی، و قدرت حیرت انگیز نویسنده در فضاسازی، باعث شده جهانی رو که چیزی ازش ندیدیم و نمیدونیم، بتونیم با تمام جزئیات پیش چشم ببینیم: از لاله زار سالهای 1320 گرفته تا جنوبِ شرکت نفت، تا نخلستان های شهرهای جنوب، تا قهوه خانه های تهران. 3. زبان داستان ها شاعرانگی و ایجاز و خصلت داستانی رو با هم داره؛ یعنی هم از خواندن کلمات و دقتی که در کنار هم چیده شدن شون استفاده شده لذت میبری، هم داستان رو میفهمی و به پیش میری. 4. دیالوگ ها مؤثر و باورپذیر و طبیعی هستن، و اصولاً یکی از نکاتی که کمک کرده به فضاسازی و شکل دادن به شخصیت ها همین دیالوگ های قوی هستن. 5. داستان ها قصه گو هستن؛ و قصه ها تازه هستن؛ و شروع و پایان منطقی دارن؛ فُرم اگرچه حضور داره، محتوا رو قربانی نکرده. 6. مهمترین ویژگی داستانها برای من لذت بخش بودن خواندن شون بود؛ یعنی واقعاً از خواندن سطرها لذت میبردم (اتفاقی که این روزها کمتر هنگام خوندن کتابها، مخصوصاً ایرانی ها، برام می افته و بیشتر از سر تکلیف اینکه کتاب رو نصفه تموم نکنم به پایان میبرم) و به خودم میگفتم یه جهانی با این همه جزئیات، با این همه دقت و ظرافت، با این همه شاعرانگی، چه حیف که در قالب داستان کوتاه محدود شده، و مثلاً اگه میشد یه فضایی مثل داستان چهارم رو در قالب یه رمان پونصد صفحه ای خوند، یا تهران «هاملت در نم نم باران» رو در قالب یه رمان طولانی ذره ذره چشید، چقدر حال میداد. نقاط ضعف: نداره
انگار این مجموعه ادای دین نویسنده بوده به تئاتر و صحنه و اشارهای به اینکه زندگی بدون هنر نمیتواند جذابیت داشته باشد. شخصیتها بیشتر از آنکه خودشان باشند، مایلاند در نقشی فرو بروند و در آن نقش، حرفهایشان را که شاید مدتها توی دلشان مانده را بزنند؛ به شیوهای هنرمندانه. شاید فضاسازی قوی و متفاوت داستانها هم پاسخی به اهمیت صحنه است در تئاتر. پرداختن به جزئیات، تمرکز بر رفتارها و توصیف موبهمو از هر آنچه در حال رخ دادن است. جنوب، باران و مه هم مثل لوازم صحنه بر خیالی بودن همهچیز افزودهاند.
از متن کتاب «...درام از طریق طرح حقایق قصد دارد موجب پالایش روح و روان بشر گشته و او را در این دنیای پر خوف و هول، همدم و مونس گردد.» . چهارتا داستان اصغر عبداللهی با آدمهایی سرگشته و گره خورده با چهار پیس(نمایشنامه) معروف . این داستانها در سالهای ۱۳۲۰ خورشیدی اتفاق میافتند. قصه اول با هملت قصه دوم با یکی از نمایشنامههای چخوف(؟) قصه سوم با هِدا گابلر و قصه چهارم با اتللو . فقط اینکه داستانها یجوری بود که من مجبور بودم باز دوباره بخونم. اما حال و هواشون و فضاسازی رو دوست داشتم. ینی در واقع فضاسازی یه جورایی بر قصهگویب میچربید. هرچند که اینجور قصه ها سلیقه من نیستند اما اگه بگم خوشم نیومد دروغ گفتم.
احتمالا داستان کوتاه نوشتن کار آسانی نیست.بهتر است بگویم داستان کوتاه خوب نوشتن. براساس استدلال استقرایی این حرف را میزنم. این مجموعه داستانهای کوتاه در همان ۲۰ صفحه دنیای یک داستان کامل را پیش روی خوانندهاش میگذارد. بیآنکه هول هولکی بخواهد قصهاش را روایت و تمام کند. بیآنکه روایت خوب را فدای نثر خوب کند یا برعکس. روح نویسندهاش در آرامش
کتاب خیلی خوبی بود داستانهای کوتاه در دوره ای در تاریخ که حضور ارامنه در اونها بود و تمامی داستانها با لطافت خاص و بی نظیری گفته میشد و که گاه داستان در زمان حرکت میکرد و آدم لذت میبرد از این همه لطافت دوست دارم کارهای بیشتری از اصغر عبدالهی بخونم
خیلی خوب بود. داستانها دربارهی شخصیتهای معمولی بود که پیوند میخوردن به تئاتر و از روزمرگی خارج میشدن. فضای دههی بیست، مدل نوشتار قدیمی، جزییات ریز روزمره، تم جنوبی، شخصیت پردازی های حساب شده و قصه گویی خوبش خیلی قشنگش کرده بود. روح نویسنده شاد و یادش گرامی.
سایه اصغر عبدالهی زود از سر ادبیات رفت. چه حیف از این قبم درخشان داستان آبیهای غمناک بارون بی نظیر بود و مجموعه درخشان. از بهترین مجموعههای داستان کوتاه با دایره واژگان منحصر به فرد، فضای فوقالعاده و اسم داستانها... که هر چقدر بیشتر بخوانی از سلیقه آقای عبدالهی بیشتر حظ میبری
کتابی کمتر از ۱۰۰ صفحه با چهار داستان که در همه داستانها عنصر تئاتر مشترک است. شیوه نگارش داستانها، طعم و بوی مخصوص عبداللهی را دارد که البته با ذائقه من هم جور است. برای اینکه یکپارچکی داستانها به هم نخورد، هر داستان را در یک جلسه بخوانید
روایت هر چهار داستان کوتاهی که در این مجموعه آمده، در حالوهوای نمایش و اجرای نمایش میگذرد و این را از روی نام داستانها نیز تا اندازهای میتوان دریافت: «هاملت در نمنم باران»، «آبیهای غمناک بارُن»، «پیراهن گمشدهی هِدا گابلر»، «اینجا است آن که اتللو بود». هر داستان، ماجرای اجرای نمایشی است معروف در فضای جنوبِ ایرانِ پیش از انقلاب. روایت غیرخطی و پرتعلیق و فضاسازی و شخصیتپردازیِ هوشمندانه از خصیصههای مثبتِ تقریباً همهی داستانها است. بااینحال، بیشترِ داستانها چندان ��رونمایهی جالب و نظرگیری ندارد و میتوان گفت صرفنظر از شگردهایی که در آنها به کار رفته، معمولی است.
اما از این میان، داستان «پیراهن گمشدهی هِدا گابلر» با روایت پرکششی که دارد، از همه بیشتر به دل مینشیند. داستان از سه بخش تشکیل شده و هر بخش راویِ جداگانهای دارد که از زاویهی دیدِ خود، ماجرای یکسانی را نقل میکند. درواقع، هر بار با تغییر راوی، از چیزهای تازهای از داستان پرده برداشته میشود و مخاطب به وجد میآید. اما سوای نحوهی روایتگری، لطف داستان به مایههای رقیقی است که از ماجرایی عاشقانه در فضای فقرزدهی جنوب ایران در آن باز��اب یافته است. داستان بیاینکه در دام آبوتابهای عاشقانهنویسی بیفتد، عاشقانه است؛ منتها با هنرمندیِ تمام، بخش زیادی از این ماجرا سربسته مانده و به خیالپردازیِ مخاطب وانهاده شده است.
مجموعه داستانی که بر زمینه تئاتر و نمایشنامه بنا شده است و سعی میکند با پیوند بین نمایشنامه و داستان مقصود خود را بیان کند. داستانها و روایتها ناتمام و بیسرانجام میمانند. به نظر میرسد نویسنده سعی در روایت روابط و فضا و اتمسفر دارد. ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
هنر اصغر عبداللهی این بوده که میداند من نمیبینم و میخوانم اما کاری کرده که تمامی لحظهای از برابر چشمانم با قدرت گذر کنند و با جزئیات تمام آنها را درک کنم.
چهار داستان این مجموعه خوشخوان در مورد نمایش است و نوسنده با زیرکی ما را تا آخر داستانها با خود می برد. حال و هوای جنوب و دهه ۳۰ در ایران در تمام چهار داستان وجود دارد.
قصه های آدمایی که به نحوی زندگیشون به تئاتر گره خورده و درست وقتی که امید به موفقیت یا دیده شدن دارن، یه واقعه سیاسی و اجتماعی ورق رو برمیگردونه. داستان دوم این کتاب شاهکار بود به نظرم.👌
قبلا از اصغر عبداللهی توی مجله سان خونده بودم و این کتاب مدتها توی لیست خوندنم بود که امروز محقق شد. فقط میتونم بگم ای کاش سایه این نویسنده انقدر زود از سر ادبیات کم نمیشد. حیف و صد حیف. 🍃
دیالوگها مزخرف فضاسازی مصنوعی شخصیت پردازی مسخره افسوس و هزار افسوس چقدر ما باید این چرندیات تهوع اور کلیشه شده رو بخونیم؟ تا آخر دنیا؟ بس نیست واقعا؟ هیچ تعلیقی ر کار نیست. هیچ برجستگی خاصی ندارد. گره افکنی جذاب، حتی یک مورد، ندارد! نویسنده انگار کلا داستان رو نمی شناسد!
شامل ۴ داستان کوتاه که هرکدام حال و هوای دنیای تئاتر رو دارن. داستان به زبان گویا و شیوا بیان شده و خوندنش لذت بخش هست اما در آخر داستان خواننده با یک پایان کاملا معمولی مواجه میشود
کتاب شامل چهار داستان است که از سال ۱۳۲۰ روایت میکند. هر کدام از این داستانها به پیِس یا همان نمایشنامهی معروفی مربوط میشود. در واقع هر داستان حول اجرای یکی از این پیِسها میگذرد؛ اتفاقاتی که در حین اجراها پیش میآید، نحوه پیدا کردن هر کدام از شخصیتهایی که نقشی را بر عهده بگیرند، کسانی که کار طراحی صحنه را بر عهده دارند و همینطور کسی که همه اینها روایت میکند و بعضا نقش کوچکی در اجراها دارد. داستانها از آدمهایی بعضا معمولیای میگویند که میخواهند توی نقشی دیگر فرو بروند، طوری که خودشان نباشند؛ کسانی که شخصیت محبوبشان در پیس را آنقدر تماشا کردهاند و خواندهاند که بیشتر از خودشان آنها را بلد هستند. آدمهایی که میشود گفت عشق صحنه دارند. شاید مثل همان کاری که نویسنده توی این کتابش میکند؛ نشان دادن عشقش به صحنه و تئاتر. فضاسازیهایی که توی داستانها به طور کامل بهشان پرداخته شده است، مثل باران و مهی که فضایی رازآلود به کل داستان میبخشد. شروعهای کامل و توصیفاتی که به کار برده میشوند و طوری که گذر زمان توی داستانها نشان داده میشود، چیزهایی بودند که به نظرم داستانها را جذاب میکردند.
. مجموعه داستانی که تازه دارم میخوانم، هاملت در نم نم باران نام دارد. هاملت و نه هملت، چون اسمها و داستانها، دقیقا از دل مفهومی آمدهاند که کاملا تئاتری است، دراماتیزه شده. اصغر عبداللهی توی هر داستان رفته سراغ یک بینامتنیت تئاتری، اما این بینامتنیت را از مفاهیم کلی، تقلیل داده به اشیاء، جزئیات و خرده ریزهای دراماتیکی که غالبا آدمهای دهههای دور با آنها درگیر میشوند. او صحنه را به متن فرا میخواند و بازیگران را به شخصیتهای داستانی. توی هر داستان، با یک پلات کاملا جزئی، کاملاً شخصی و تقریبا غمانگیز از درک نشدن، تنهایی و ترسهای آدمهایی آشنا میشویم، که دارند زندگی شان را میکنند و پای اجرا به متن زندگیشان رسیده، یا مولف آنها رسانده. البته گاهی داستانها را نمیفهمم، صادقانه که بگویم، خلق کلمات و احساسات انقدر در برم میگیرند که خط و سیر داستان را گم میکنم؛ اما باز وقتی میبندمش لبخند راضی و آسودهای میزنم که به. بالاخره یک داستان ایرانی، هر چند تنیده در درام که مفهومی است یونانی و هرچند با آدمهایی که هر کدام فرانسوی و روسی و ارمنی و جنوبیاند. اما این تعدد، هیچگاه ما را به سرگیجه نمیرساند. بلک لذت فهم یک سرگشتی درک شده را میدهد، که بیاییم و شروع کنیم با شوق بنویسیم:« دارم یک مجموعه داستان تازه میخوانم با اسم هاملت در نم نم باران، بله هاملت نه هملت، چون....»
داستانهای کتاب از آن داستانهایی نبود که بنشینید برای یک نفر تعریف کنید، او هم با چشمان گرد منتظر باشد که بشنود بعدش چه میشود! در واقع گسترش داستانها از نظر طولی تعلیق خاصی نداشت. اما چیزی که این کتاب را برای خواندن ارزشمند میکند فضاسازی خوب داستانهاست. نویسنده شما را در فضای تهران قدیم میبرد و با شخصیتهایی در آن دوران آشنا میکند. تجربه خوبی بود در کل.