Gharbzadegi [Weststruckness] is a tour de force on social conditions in Iran. It was written in 1962 when the Pahlavi regime seemed to have control over Iran's destiny. For the author, Al-e Ahmad (1923-1969), the result was total national submission to the West and its technology. The Iranian monarchy is portrayed in this work as no more than a native brokerage for Western influence, with no aims and identity of its own. Al-e Ahmad sought to defined in large part by a tradition of conflict with the West. This essay is a document of immense significance for students of Iranian social and intellectual history.
Observers of contemporary problems in the developing world in general and in the Middle East in particular will find much in it that pertains to the concern about modernization, Westernization and development.
This volume includes twelve previously unpublished illustrations exclusively drawn for Mazda Publishers by the renowned artist, Ardeshir Mohassess.
خب اگر به تاریخ تنظیم این کتاب دقت کنیم متحیر میشیم از شدت روشنفکری یه نویسنده در دهه چهل شمسی و نکته دیگر پیش بینی های درست جلال از شدت ماشین زدگی مردم الان جامعه من تو موقعیت استفاده از تکنولوژی های روز . ممنونم از جلال آل احمد که پنجاه سال پیش دید آنچه که باید رو و خوب هم گوش زد کرد . واقعا عالی بود .
Occidentosis or Gharbzadegi or Westoxification is a pejoritive word used by non western people about non western people who lost their identity while trying to imitate or adopt western values,culture,arts these pejorative word was coined by Iranian professor of Philosophy at the University of Tehran in 1940 but it got famous when Jalal Al-e-Ahmad wrote this book. Jalal Al-e-Ahmad is an Iranian thinker writer social and political Critic. although this book was written in 1962 it still talks about many problems that these modern world faces especially in Muslim countries
Chapter 1 :- ( Diagnosing an Illness) occidentosis is like an hidden disease which "resembles an infestation of weevils. Have you seen how they attack wheat? From the inside. The bran remains intact, but it is just a shell, like a cocoon left behind on a tree. the world is divided into two world the first world which produces goods and buys raw materials from third world and third world which sells raw materials and buys finished product from the first world the first world has generally a " generally have high wages, low mortality, low fertility, well-organized social services, adequate foodstuffs and higher per capita annual income " and the third world " characteristics: low wages, high mortality, even higher fertility, social services nil (or for hire), inadequate foodstuffs and lower per capita annual income " the first world is ascending in progress in every way while the third world is stagnated at the best the main problem is that their is big chasm between these two worlds sometimes a two hundred years difference
ch 2:- ( Earliest Signs of the Illness ) "All this traffic with the West is natural for a people who want every day to live better, know more, and die more at peace than the day before. There's nothing extraordinary about it. It is inter-course with neighbors near and far. It is to seek to widen one's humanity in other existential molds. " mostly non westerns feel toward the west between admiration or jealousy or utmost hate and repulsion even with all this animosity most people that they marry just like the Westerners. they pretend to be free just like them. they sort the world into good and bad along the lines they lay out. they dress like them. We write like them. Night and day are night and day when they confirm it. these days only abiding to Western values Countries could survive in this modern world or you will be called Terrorist or Authoritarian country and you will subject to western wrath through coups assassins or sanctions and when all fail through sheer military power. 500 years ago the West was surrounded by three sides by Islam from west south and southeast where the West was forced to dig in and fight back mostly non western do not know these fact but the west progress lied on the crushing of other cultures faiths and countries for example the first crusade war between Somalia and Ethiopia the West allied with Ethiopia and Vasco de Gama supplied modern Cannons to Ethiopian Armies the second Crusade war between the Somali people and Ethiopia the western people allied secretely with Ethiopia and forced Arms Embargo on Somalis people while supplying arms and finance to Ethiopian christian Armies while slaughtering arm less civilian Somali people because of their Islamic faith,the third Crusade war in Somali lands which was recent in 1900,my grand father( Mad Mullah ) declared holy war or Jihad on four Imperial countries French Italy Britain and Ethiopia which their common character was their religion although most of the were secular the somali people wondered if you were secular why you brought with your Guns this Missionaries and preachers when my Grand father holy war failed the Somali countries are divided in to five regions one is occupied By Ethiopia another is given to Kenya a third was given self governance and is called Djibouti so after this historic lesson you cant' blame Somali people because of the injustice forced upon us by the name of christianity,still now if you come to my tribal region which is Ethiopian forbids to Journalist you could see how with building a new church a lot of rape and killing will happen near here so most of people hate living near Churchs.
there are many contradicts which you can see in Occidentosis countires "We now resemble an alien people, with unfamiliar customs, a culture with no roots in our land and no chance of blossoming here. Thus all we have is stillborn, in our politics, our culture, and our daily life." there are many gems in this book which you will find amazing and still relevent in non western countries specially in Muslim World which are most close to western world and the most anti western in the world
جلال خیلی بی تعارف و راحت کتابش را شروع میکند و همان اول موضع را میگیرد و در اولین جمله میگوید غربزدگی میگویم همچون وبازدگی
ابتدا کمی تاریخچه روابط ما با غرب را میکاود و میگوید که چالش ما با غرب اصلا تازه نیست. ابتدا مسئله را از نظر اقتصادی بررسی میکند و مینویسد: "دیگر جنگ های محلی زمانه ی ما را هم نمی شود جنگ عقاید مختلف جا زد. حتی به ظاهر. این روزها هربچه مکتبی نه تنها زیر جل جنگ دوم بین المللی، توسعه طلبی صنایع مکانیزه ی طرفین دعوا را می بیند. بلکه حتی در ماجرای کوبا و کنگو و کانال سوئز یا الجزایر نیز به ترتیب دعوای شکر و الماس و نفت را می نگرد."
بعد مسئله را از نظر مذهبی و رابطه کلیسا با سلطه گران بررسی میکند و مینویسد: "میدانیم که پیش قراول استعمار مبلغ مسيحيت نیز بود. و کنار هر نمایندگی تجارتی در سراسر عالم، یک کلیسا هم می ساخت. و مردم بومی را به لطایف الحیل به حضور در آن می خواند. و با برچیده شدن بساط استعمار از آن جاها هر نمایندگی تجارتی که تخته می شد، در یک کلیسا هم بسته می شد." و فرضیه جالبی مطرح میکند و احتمال میدهد که ترس غرب از قدرت اسلام در بیداری او موثر بوده است: "غرب ۔ یعنی عالم مسیحیت قرون وسطا - وقتی به متنهای درجهی ممكن محصور عالم اسلام شد، یعنی وقتی از دو سه سمت (شرق و جنوب و جنوب غربی) در مقابل قدرت ممالک اسلامی در خطر نیستی قرار گرفت و مجبور شد دست و پای خود را در همان چند ولایت شمالی دریای مدیترانه جمع کند، به سختی بیدار شد و در مقابل خطر اسلام از سر نومیدی به تعرض پرداخت."
وقتی به روزگار خودمان میپردازد ابتدا عمق فاجعه فرهنگی را بررسی میکند و مینویسد: آمار دقیق نشان میدهد که ایران از لحاظ مؤسسات آرایشگری و سلمانی شانزدهمین کشور دنیاست... در تهران ۲۲۰۰ سلمانی مردانه و زنانه با پروانه و ۲۵۰۰ سلمانی بدون پروانه دایر است. با مقایسه با لندن که ۴۲۰۰ سلمانی زنانه و مردانه دارد و در مسکو که ۳۶۰۰ آرایشگر کار می کند، می توان فهمید که تا چه اندازه در چند سال اخیر مردم تهران به حفظ ظاهر خود اهمیت می دهند.» نقل از صفحه ی ۲ مجله ی فردوسی (هفتگی)، سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۴۲."
بارها متذکر میشود که تمام مرزهای سیاسی به دست کمپانی های غربی کشیده شده است و مینویسد: "به خاطر این مسایل هیچ کس در قرن بیستم شاخ و شانه نمی کشد. اما اگر من و افغانی هم دین و هم زبان و هم نژاد از حال هم بی خبریم یا اگر رفت آمد با هند و عراق دشوارتر از نفوذ به پشت دیوار آهنین است به این علت است که ما قلمرو نفوذ این کمپانی هستیم و افغانی منطقه ی حیاتی آن دیگری."
غربزدگی اهالی دانشگاه و سیاست را برملا میکند و مینویسد: "آدم غرب زده هر هری مذهب است. به هیچ چیز اعتقاد ندارد. اما به همه چیز هم بی اعتماد نیست. یک آدم التقاطی است. نان به نرخ روز خور است. همه چیز برایش على السویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد. دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، به اعتقادی، نه به خدا یا به بشریت. نه در بند تحول اجتماع است و نه در بند مذهب و لامذهبی. حتى لامذهب هم نیست. هرهری است. گاهی به مسجد هم می رود."
و نهایتا از وحشت خود غربیان در برابر افسون ماشینیسم میگوید و رک و پوست کنده میگوید که معتقد است "طاعون آلبرکامو همان ماشینیسم است." و این طور کتابش را به پایان میبرد: "«اروسترات» سارتر چشم بسته، رو به مردم کوچه هفت تیر می کشد و قهرمان نابوكوف رو به مردم ماشین میراند و مورسوی بیگانه، فقط به علت شدت سوزش آفتاب، آدم می کشد و این عاقبت های داستانی همه برگردانی اند از عاقبت واقعی بشریت. بشریتی که اگر نخواهد زیر پای ماشین له بشود، باید حتما در پوست کرگدن برود و من می بینم که همه ی این عاقبت های داستانی وعید ساعت آخر را می دهند که به دست دیو ماشین درپایان راه بشریت بمب ئیدروژن نهاده است!"
اولین کتابی است که از جلال آل احمد میخوانم و به نظرم کتاب جالبی بود٫ عجیب است که بعد از گذشت 50 سال در بروی همان پاشنه میچرخد منتهی فقط نامها و لشکرکشی ها عوض شده است٫ شاید اگر جلال زنده بود الان کتاب شرق زدگی را مینوشت و شرح واردات چینی و ماشینیزه کردن ایران توسط وسایل بنجل چینی را به رشته قلم در می آورد و یا شاید هم الان در زندان اوین و توی سلول انفرادی بود و قتی تاریخ نگرش این کتاب را میبینی که در سال 41 نوشته شده و سربسته و آشکارا تمام پایه های حکومت وقت را کوبیده است به این فکر میکنم که آزادی بیان فعلی در قیاس با آزادی بیان سال 41 شبیه قیاس مورچه با فیل است!
اگر جلال آل احمد حکومت گذشته را متهم به اسطوره پروری و داستانهای مالیخولیایی میکند و اشاره میکند هر حکومت نامشروعی(بخوانید دیکتاتور) باید خودش را به چیزی گره بزند خواه آن چیز ویرانه های تخت جمشید باشید یا خواه بارگاه امام زاده ای و یا بشارت حکومت الهی! تفاوتی در این جان پناه گرفتن نیست و هر طرف را نگاه میکنی سنگر محکمی به نظر می رسد.
جلال آل احمد هم شبیه صادق هدایت و شریعتی و شاید خیلی از هم عصرهای دوران با شکوه روشنفکری قلم تند و پرحرفی داشته باشد و تنها عیبش این است که شبیه نقدهای فلسفی راسل یا شبیه فوران کلمات روشنفکرانه ی ولتر هیچ وقت به عمق نمیتازد و در سطح باقی می ماند٫ آدم احساس میکند که این نویسنده های پرشور به سبب رفع حاجت و کار دست به آب اینچنین با عجله و نه چندان عمیق به همه چیز تاخته اند ولی به حق و زیبا هم تاخته اند!
شاید جرات عمیق کردن مسایل در سال 41 هم مانع شده که غرب زدگی از 150 صفحه تجاوز کند. به هر حال نویسنده ای را دیدم که بسیار روشنفکر و مترقی بود و از دم ادبیات فرانسه و اروپا را از بر بود و خوانده بود کسی که مترجم کتابهای کامو و بقیه بزرگان بوده اند و دقیقا می داند که چه میگوید. نویسنده ای که عضو حزب توده بوده و کتابش را با آیه ای از قرآن تمام میکند! گویا شریعتی وار او هم راه تکامل یا تناقص ویا نابودی را پیموده است که البته هیچ ایرادی به طی این مسیر نیست. جلال آل احمد در عین مترقی بودن حافظ سنتها هم بوده و میگوید از زمانی که ایمان و عقیده به بن بست برسد تجربه ی انسانی آغاز می شود و تجربه هم به بمب اتم خواهد رسید. شاید نوشته هایش با سلایق نسل فعلی ما جور نباشد ولی نمیتوان به آن فکر نکرد یا آن را نادیده گرفت و یا به فکر فرو نرفت و بهترین کتابها نیز به نظرم کتابی است که انسان را به فکر فرو ببرد و امیال و آرزو و افکار خواننده را زیر سوال ببرد.
من با دکتر تندرکیا موافقم که نوشت شیخ شهید نوری نه به عنوان مخالف «مشروطه» که خود در اوایل امر مدافعش بود، بلکه به عنوان مدافع «مشروعه» باید بالای دار برود. و من میافزایم، و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی. به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند. آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غربزدهی ما ملکمخان مسیحی بود و طالباوف سوسیالدموکرات قفقازی! و به هر صورت از آن روز بود که نقش غربزدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند. و من نعش آن بزرگوار را بر سرِ دار، هم چون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد.
آن همه مردان نیک در صدر اول مشروطه، غافل بودند از این که خدای تکنیک در خود اروپا نیز سالهاست که از فراز عرش بورسها و بانکها کوس لمن الملکی میزند و دیگر تحمل هیچ خدایی را ندارد و به ریش همه سنتها و ایدئولوژیها میخندد. بله اینچنین بود که مشروطه به عنوان پیشقراول ماشین، روحانیت را کوبید و از آن پس بود که مدارس روحانی در دورهی بیست ساله به یکی دو شهر تبعید شد و نفوذش از دستگاه عدلیه و آمار بریده شد و پوشیدن لباسش منع شد.
شهرها اغلب دهکورههای بادکردهای هستند یا به قول دوستم حسین ملک هرکدام گرهی هستند که در یک جا به باریکه ریسمان جادهای خوردهاند. و آن وقت این شهرها هرکدام خود بازار مکّارهای برای مصنوعات فرنگی. محصول دوچرخهی دست کم پنجاه سال کارخانهی «راله»ی انگلستان را یک جا در یزد میبینی. و محصول یک ماه کارخانههای «میتسوبیشی» را در تبیت حیدریه. و محصول ده سال «فورد» و «شورلت» و «فیات» را در تهران. و آن وقت در شهر کرمان کره گیر نمیآوری و در تبریز باید کنسرو استرالیایی بخوری. همهی اینها را من تجربه کردهام.
آدم غربزدهای که عضوی از اعضای دستگاه رهبری مملکت است پا در هواست. ذرّهی گردی است معلق در فضا. یا درست همچون خاشاکی بر روی آب. با عمق اجتماع و فرهنگ و سنت رابطهها را بریده است. رابطهی قدمت و تجدد نیست. خط فاصلی میان کهنه و نو نیست. چیزی است بیرابطه با گذشته و بی هیچ درکی از آینده. نقطهای در یک خط نیست. بلکه یک نقطهی فرضی است بر روی صفحهای یا حتی در فضا. عین همان ذرّهی معلق. لابد میپرسید پس چگونه به رهبری قوم رسیده است؟ میگویم به جبر ماشین و به تقدیر سیاستی که چارهای جز متابعت از سیاستهای بزرگ ندارد. در این سوی عالم و به خصوص در ممالک نفتخیز، رسم بر این است که هرچه سبکتر است روی آب میآید. موج حوادث در این نوع مخازن نفتی فقط خس و خاشاک را روی آب میآورد. آن قدر قدرت ندارد که کف دریا را لمس کند و گوهر را به کناری بیندازد. و ما در این غربزدگی و دردهای ناشی از آن با همین سرنشینان بیوزن و وزنهی موج حوادث سر و کار داریم.
بهترین ویژگی آل احمد از نظر من اینه که آداب نقد رو رعایت میکنه؛ یعنی اینکه هنگام نقد موضع قدرت و حاکمیت و فرهنگ رسمی موجود رو پیدا میکنه و شروع میکنه به زدن اون. نمیره سمت نقد کردن حاشیه های آلرِدی توسری خورده که امن و امان باشه از گزند. ویژگی خوب دیگه ش اینه که خودش رو از گزند نقد خودش در امان نگه نمیداره. منظور از این خود هم مشخصاً خودش و نوشته هاشه، هم موضعیه که بیشتر باهاش همدلی داشت، یعنی روشنفکری و روحانیت. همچنین و شاید مهمتر از همه نقدش رو به میلیتاریسم ایرانی خیلی خیلی دوست داشتم و موافقشم. همونطور که بارها درطول متن میگه، نظامی گری ایرانی اونقدری مایه نداره که بتونه علیه قدرت های منطقه ای قد علم کنه و بیشتر و عمدتاً به درد سرکوب ملت و نیروهای داخلی میخوره، و مخصوصاً هم دانشجوها. نکتۀ منفیش پراکندگیش بود و سهل انگاریش تو پردازش ایده ها. میشد فَوَرانی از ایده های مختلف رو توی متن سراغ گرفت. میتونستم ریشه های بحث های ادوارد سعید و ادبیات و تئوری پسااستعماری رو اینجا ببینم. و نقدهای بسیار جدی و همچنان صحیحی که به فرهنگ داخلی ما میکرد. منتها همه رو به قول معروف پرتاب میکرد و ول میکرد و میرفت سراغ ایدۀ بعدی. بیشتر مثل یه روزنامه نگار خوش فکر و پر ایده ظاهر شد برای من، تا همچون نوعی متن تحلیلی. و مهمترین نکتۀ منفیش درواقع ایدۀ مرکزی کتاب، یعنی ایدۀ «غرب زدگی» هست. آل احمد جبهۀ غرب رو استثمارگر «شرق» در معنای کلیش میدونه (و به درستی همین کلی نگری نسبت به شرق رو هم نقد میکنه) و آلترناتیو رو توی نوعی بومی گرایی میدونه؛ چه ملی، چه مذهبی؛ هرچند هردوش رو هم میزنه و رد میکنه. منتها برای مایی که امروز دست کم چهل و چند سال این ایده رو زندگی کردیم ذیل جمهوری اسلامی و نتایجش رو دیدیم، مشخصه که راه این نیست. راه چیه؟ شاید مسیری که کشورهای عرب منطقه دارن میرن. نوعی سازش و پذیرش غرب در عین کنار اومدن با سنت و ملت؛ نوعی کنار هم قرار دادن همۀ جبهه هایی که برای کشور و منطقه دندون تیز کردن، و رسیدن به تعادلی که «دیگری» رو در معنای کلی و عمومیش بپذیره.
عمده ترین ایراد آل احمد در این کتاب نه پرداختش به موضوع غربزدگی ایرانیان -که اگر دقیق و در ظرف زمانی خود ببینیم نکته ای لازم و درست بوده- بلکه در دوایی است که برای حل معضل ارایه می کند. بخصوص آنکه به شیعه گری و روحانیت زیادی امید بسته است. ایراد آل احمد و طرفداران ایده ی بازگشت به خویشتن این است که از غرب (یا هر آنچه ما نیستیم) غول بی شاخ و دمی ساخته اند کمین کرده در راه اموال و فرهنگ ما و گویی هرآنچه سرمایه ی فرهنگی و علمی و اقتصادی دارد از مللی چون ما به غارت برده است و خود هیچ جز این دزدمنشی نداشته است. حال آنکه انداختن گناه نقص و کم کاری خود به گردن دیگران و نشناختن ضعف های فرهنگی و تاریخی و تازه از همه ی ضعف هاعامدانه و کودکانه نیروی قوت ساختن به کینه و دشمنی و هرچیزی ممکن است منجر شود الا اصلاح فرهنگ و اقتصاد. این ایرادی است که به بسیاری از طرفداران نقد های پسااستعماری دیگر هم وارد است.
با خوندن این کتاب اگه بگم سراسر کثافت شدم کم نگفتم. هنگام مطالعه صفحات اول کتاب متوجه شدم باید یک اپ لغتنامه نصب کنم تا از پس کلمات دشوارش بربیام. آلاحمد نقد میکند، بدبینی و نگاه منفی و کنایه گویی در جمله جمله کتاب هویداست. گذشته و حال را نقد و محکوم میکند، از یهجایی به بعد احساس کردم که خودش هم نمیداند که چه میخواهد؟ چه میشود کرد؟ اصلا باید کاری کرد؟ چه کسی باید وارد عمل شود؟ روشنفکران؟ مذهبیون؟ میرداماد و مجلسی را محکوم به جعل حدیث در دربار صفوی میکند ولی از مذهبیونی که سنگ میرداماد و مجلسی را به سینه میزنند توقع اعتراض و قیام و جهاد دارد. باید این را بخاطر داشته باشیم که غربزدگی در سال ۱۳۴۰ نوشته شده است. شاید در دهه ۴۰ مطالعه این کتاب تحولی عمیق در خواننده ایجاد میکرد ولی برای منی که در دهه ۹۰ این کتاب را میخوانم و کلیتی از تاریخ میدانم و وقایع انقلاب ۵۷ را خوانده ام، وقایع جنگ را شنیده ام، استیصال ایدئولوژی اسلامی_ایرانی را در مقابل غرب و ماشین دیده ام خواندن این کتاب برایم رنجی بیش نیست و هر جمله اش همچو تیریست بر روانم، هرچه هست میدانم که این راه و چاره نیست، این طرز تفکر و بدبینی به دنیا و تکنولوژی چاره مشکل نیست. خواندنش را به هر ایرانی توصیه میکنم، با تمام تلخ بودن و سخت گذر بودنش باید بخوانیم و بدانیم که روشنفکران انقلابی دهه چهل و پنجاه چه فکر میکردند چه میخواستند و چه شد؟؟؟!!!!
از نظر فرهنگ، ما درست به علفِ خودرو می مانیم.... زمینی باشد و دانه ای از جایی دَمِ باد، یا بر منقار پرنده ای ، بر زمین بیفتد و باران هم کمک بدهد تا چیزی بروید.درست همین جور... یک حیاتِ نباتی ، آن هم به تصادف رها شده و خودرو.....
کتابی سرشار از تناقض و تضاد! نه تعریفی از غربزدگی ارائه داده، نه توضیحی در موردش داده. فقط هر جور دلش خواسته براش علائم تعریف کرده. از سینما رفتن و ساندویچ خوردن، تا ازدواج با فرد غربی، تا استناد به محققان غربی از علائم غربزدگی تعریف شدن!
خوندنش رو صرفا برای شناختن جریان «روشنفکر» معاصر توصیه میکنم و بس. برای درک شدت و حدت عقب ماندگی این نسل به اصطلاح روشنفکر...
دوست دارم بدونم اگه آل احمد می موند و نتیجه راه حل هاش تو این کتاب رو میدید، چه فکری میکرد با خودش؟ از نظراتش برمی گشت؟ میشد اپوزیسیون خارج نشین؟ نایاکی؟ سوپاپ اطمینان رژیم؟ یکی شبیه شهاب حسینی؟
نویسنده تو این کتاب از همون چیزی رنج میبره که تو کتاب به عنوان یکی از نشانههای غرب زدگی بیان میکنه، حس حقارت جهان سومی. حسی که منتهی به برتری شور و هیجان ایدالیستی بر منطق میشه. حال و روز ایران و ایرانی در امروز آینه تمام عیار گفتمان و ادبیات چپ و شعار گونهای هست که تو این کتاب به خوبی میشه دید. درد هست ولی برای درمانش موتاسیون پیشنهاد میشه. نیمه دوم کتاب واقع گرا تر از نیمه اول به نظر میاد. ای کاش آقای آل احمد زنده بودند و نتیجه گفتمان خودشون و متفکرین بی کتابی مثل فردید رو میدیدند. تفکری لمپن ستیز ولی لمپن پرور!
گاهی اوقات هم آدم ها ممکنه بنویسن چون فقط دلشون میخواد بنویسن! تا بگن بالاخره باید چیزی نوشت که نوشتن بهتر از ننوشتن و ساکت موندنه اما گاهی هم ممکنه نشه اونطور که باید، بنویسن حتی اگه واقعا دغدغه داشته باشن حتی اگه واقعا بخوان شنیده بشن حتی اگه جلال آل احمد باشن و حتی اگه آدم خییلی هم دوسشون داشته باشه
حتی اگه آدم، جلال بودن آل احمد رو همیشه دوس داشته باشه، ممکنه گاااهی بعضی از کتاباشو دوس نداشته باشه حتی با درک شرایط زمانی خاص خودش
این کتاب به شدت از زمان خودش جلوتره. برای مخاطب امروز حرفای زیادی داره. محک خوبیه برای ارزیابی هوشمندی ها و البته پیش بینی های اشتباه جلال. روحش شاد. جامعه امروز ما به جلال های بیشتری نیاز داره. مرد کم داریم. صداقت زیباترین ویژگی این کتابه.
Jalal al ahmad was a major influence in Iran. He was writing about the need for cultural, economic, and political autonomy from the West -- in the 60s I think. In many way he anticipates Dependency Theory that come out of South America in the late 60s and early 70s.
If you are going to read one book by an Iranian, this one might be the one.
I read the English translation for which the title is Gharbzadegi = Weststruckness.
غرب زدگی-جلال آل احمد جلال ریشه های غربزدگی رادرخودباختگی میبیند ومعتقداست براساس همین خودباختگی است که انسان های غربزده به جای احساس رقابت به احساس درماندگی مبتلا می شوند ودرمقابل غرب احساس بندگی می کنند و درنتیجه نه تنها خود را مستحق و یا برحق نمی دانند بلکه به این باورمی رسد که "... نفت ما را می برند چون حقشان است و چون ما عرضه نداریم، سیاستمداران را می گردانند چون خود ما دست بسته ایم. آزادی را گرفته اند، چون لیاقتش را نداریم . این متن واقعا برای من فوق العاده بود
حتی تصورش هم دشوار است که کسی بتواند چنین رطب و یابسی به هم ببافد! میتوان در وصف نویسندۀ «غربزدگی»، از زبان خودِ او در کتابش، گفت که او «معمولاً تخصص ندارد. همهکاره و هیچکاره است. اما چون به هر صورت درسی خوانده و کتابی دیده و شاید مکتبی، بلد است که در هر جمعی حرفهای دهنپرکن بزند و خودش را جا کند. شاید هم روزگاری تخصصی داشته اما بعد که دیده است در این ولایت تنها با یک تخصص نمیتوان خر کریم را نعل کرد، ناچار به کارهای دیگر هم دست زده است». (ص ۱۴۶-۱۴۵)
هيچ فكر نميكردم جلال اينطور از زمان خودش جلوتر باشه. جلال در اولين مواجهاش با من، خوش درخشيد، هرچند نقدهايي به قضاوتهاي يكسره يكطرفهاش هم ميرفت، اما معترفم جلال دههي سي و چهل للحق در دايرهي روشنفكران اين مملكت به حساب ميآمده. بگذريم كه با جلال، خيلي ها بد تا كردند. و چه بد، بد كردند.
"غرب زدگي" و "جلال آل احمد" روحانيت ما متاسفانه ، هم ا زابتدا دير جنبيد و هم حالا بسيار کند و سنگين مي جنبد . از ابتدا دير جنبيد به اين دليل که چندان ملتفت نشد که در اين دنيا چه اتفاقي افتاده است ؛مغرب زمين را کافرستاني ديد که مدام کفر صادر مي کند و ما هم بايد در مقابل شان بايستيم و هر چه آن ها مي گويند ، بگوييم نه! اين اواخر بعضي از روحانيون نسبتا ً روشن تر – روشن تر به اين معنا که فهميده بودند در اين دنيا اتفاقاتي افتاده که نمي توان آن را ناديده گرفت – نظير مرحوم مطهري با انديشه هاي آنان آشنايي اجمالي پيدا کردند و کوشيدند آن ها را درک کنند و جواب فکر را با فکر بدهند و به نوعي تعارض زدايي کنند . بعد از انقلاب اين جريان متاسفانه تخفيف يافت ، اين بدان علت بود که اولاً روحانيوني با ويژگي ها و قد وقامت مطهري تقريباً وجود نداشت و ندارد و ثانياً روحانيت با قدرت آميخته شد . آدمي تا وقتي که مي تواند با قدرت خلأ هاي منطقي خود را پر کند ، چرا سراغ راه مشکل منطق و گفت و گو برود ؟!!! (نقل از کتاب "ادب قدرت ادب عدالت" ص 344 ، دکتر عبدالکريم سروش)
با خوندن کتاب "غرب زدگي" دقيقا مي شه فهميد چرا آل احمد بعد از انقلاب اين همه مورد توجه قرار گرفته طوري که صفار هرندي وزير ارشاد با اون طرز تفکر کيهاني !! ، خودش پيش قدم اهداي جايزه اي تحت عنوان "جايزه جلال آل احمد" مي شه ،يه بزرگ راه به اسمش وجود داره و حتي اين اواخر وقتي ساعت 2 صبح دنبال يه داروخونه شبانه روزي تو غرب تهران مي گشتيم ، به داروخونه "جلال آل احمد" رسيديم!تفکر آل احمد کاملا باب طبع حکومت آخونديه . تفکري که غرب رو سراسر استعمار ، استثمار،زشتي ، پليدي و بدي مي بينه و حتي با سير در انديشه غرب هيچ نکته مثبتي تو اون نمي بينه. غرب رو مدام در حال حمله به کشور هاي ديگه و استثمار همه چي اون کشور ها از جمله فرهنگ ،آداب ،رسوم ،انديشه ، تکنولوژي و هر چيزي که اون کشورها دارن مي بينه . توهم توطئه که از زمان هاي دور با ما ايراني ها هست و ديگه الان جزئي از فرهنگ و گفتمان ما شده ، به تمام قامت تو کتاب "غرب زدگي" وجود داره و جاي جاي کتاب سرشار از توهم توطئه است . شايد بخشي از ويژگي هاي غرب ، همين چيزهايي باشه که آل احمد ذکر کرده ، اما مطمئنا همه اون ها نيست . شايد آل احمد بخشي از واقعيت رو گفته باشه اما مطمئنا همه اون رو نگفته و اين شايد کم از دروغ گفتن نباشه . در هر حال بعد از خوندن اين کتاب فعلاً انگيزه ای برای خوندن دو تا کتاب ديگه ای که ازآل احمد دارم ، ندارم!
در صحبت ها و بحث ها نقدهای منفی زیادی نسبت به این کتاب شنیده بودم و نکته ای مشترک که در بین اکثر نظردهندگان این بود که شخصا کتاب رو مطالعه نکرده بودن و بر اساس نقل قول ها قضاوتی از این اثر داشتند... :| و یا بر اساس اسمش قضاوتی داشتن
از این جهت تصمیم گرفتم خودم کتاب رو بخونم و حالا از وقتی که برای این کتاب گذاشتم بسیار راضیم و واقعا کتاب شعور افزا و آگاهی دهنده ای بود...
اول اینکه این کتاب اون چیزی که اکثرا فکر میکنیم نیست(پرداختن به مضرات غرب و غربگرایی و... موضوعات حجاب و فلان)
خود جلال میگه: «غرب» و شرق برای من مفهومی جغرافیایی نیست بلکه مفهومی «اقتصادی» است
در سر تا سر کتاب با فلش بک زدن به حوادث و اتفاقات تاریخی تحلیلش رو پیش میبره ، کاری که اکثر منتقدان اجتماعی اصلاااا بهش توجه نمیکنند ، دونستن تاریخ یک قوم یا جغرافیا خییییلی در تبیین و پیشبینی رفتار اون قوم کمک میکنه
پس بهتره بگیم جلال نگاهی «اقتصادی و تاریخی» داشته.
جلال متوجه تاثیرپذیرهای مثبت و منفی جامعه از غرب شد و تاثیرشان را عینا مشاهده میکرد ، مواردی که حتی امروزه دیده میشوند
روی مسئله نفت به شدت توضیحات اگاهی بخشی میده...
نکته مهم اینه که جلال روی اون تاکید داشت موضوع نسبت شهرنشینی و روستایی بود که در آن دوره از جمعیت 15 تا 20 میلیونی ایران ، سه چهارم روستا نشین بودند.
مشکلاتی که نویسنده از اون ها مینالید هنوزم هستند و حل نشدند...
غربزدگی رو به زیبایی تمام در قشر روشنفکر اون سالها و حتییییی همین الان پییشبینی کرده بود
و البته نیمه اول کتاب خیلی یکنواخت و خسته کننده بود ،
بازم میگم ، غربزدگی از دید آل احمد اون مفهوم رایج توی قشر به اصطلاح روشعنفکر نیست ، بلکه فقط،از «تاریخ و اقتصاد» حماقت این قشر رو نشون داده
پ.ن: مهندس هارو توی کتابش گشاد خطاب کرد :دییی
چند بریده:
نفت را که غرب خودش استخراج میکند و خودش پالایش میکند خودش میبرد. خودش حساب بانکی میسازد. و مثلا سالی چهل میلیون لیره حق سهم مارا به ان حساب میریزد که اعتباری برای خرید ماشین آلات خودش در بانک های خودش باشد.
و ما به ناچار از همین خودش خرید کنیم. در ادامه متخصص و تکنسین هم با ماشین آلات وارد میکنیم. پنج سال بعد ماشین پوسیده و خراب میشود و دوباره این روند تکرار میشود.
پس دلیلی ندارد که این مصرف کننده و مشتری دائمی را از دست دهند.
#غرب_زدگی #جلال_آل_احمد
*************
خودشان حکومت ها را میآورند و میبرند حکومت ها را سرپا نگه میدارند و پیزر لای پالانشان میکنند.
Referring to the particular inner and outer struggles of Iran around the '60s, Ahmad keenly draws from a transhistorical critique of the practice of imperialism to then gradually mount a holistic critique of modernity: Anthropological, cultural, economic, and so on. This critique is contemporary at least as much as it is antimodern, virtually updating on points that Western thinkers, such as marxists or reactionaries, had made - and then some, as the peculiarities of postmodernity don't really escape Ahmad's penetrative analysis. More importantly, the updating and unification of typical antimodern thinking in Occidentosis actually predates similar attempts, even those considered innovative in the late 20th century, such as the one come out of Kondylis' marxian-conservative studies. Was it possible for an Iranian, familiar with European philosophy, to understand "the West" in the early '60s as thoroughly as westerners themselves have only recently managed? Apparently it was: It does not seem like there has been a westerner to improve on this analysis since.
Meanwhile, Ahmad dares and manages to self-reflect to an impressive extent, recognizing the flaws in essentialist and formalist grasping of his preferred concepts. Islamic tradition to him is neither perfect nor inherently antiwestern, considering that to Persians it is something imported from the West's very cradle, the eastern Mediterranean. Islamic tradition's strength these days is its authenticity, its resistance to the "westoxification" of the last few centuries, under western imperialist rule and cultural hegemony. This authenticity is to be protected and retained if the gravest faults of Enlightenment thinking and modernity are to be overcome.
در غربزدگی با ریشهها و نشانههای این بیماری (غربزدگی) آشنا میشویم. نشان دادن نشانههای این بیماری آنقدر خوب صورت گرفته که بعد از حدود شصت سال، پیشبینیهای آلاحمد را در سطح جامعه میبینیم. قلم آنقدر تند بوده که هنوز هم روشنفکران غربزده را میچزاند و مفهوم آنقدر قوی است که واژهی “غربزدگی” اینروزها به جزئی از ادبیات ما تبدیل شده است. مطمئنا برای داشتن تحلیلی اینچنین مخالف جریان غربیزاسیون در ایران آن زمان، نیاز به ذهنی فرازمانی و آزاداندیش در کنار جسارت و شجاعتی بوده که آلاحمد آن را داشته.
در این کتاب بهراحتی میتوان ریای یک فرهیخته را دید؛ اینکه چطور یک نفر از «انجمن نویسندگان» ایران که اشخاصی مثل ساعدی و دانشور و بهرنگی را در خود داشت، به بلندگوی نظام تبدیل میشود و با بازی و ملعبه و احمق فرضکردنِ مردم، کتاب را ممنوعه جلوه میدهند بعد حرفهای صد من یک قازشان را از زبان یک ادیب که حالا از قوال هم کمتر است میزنند. این سیاست منزوی ج.ا که هماکنون با آن مواجهیم، حاصل تلاش ابلههایی مثل آل احمد است.
In Intoxication by the West, the emphasis is on the weaknesses of the Western culture and societies and the surrender of the Middle-Eastern societies to it.