ذهن و زبان براهنی ساخته شده برای توصیف شگفت انگیز و عمیق و تکان دهندۀ زشتی ها و پستی ها و بدبختی ها و شکست ها؛ بهترین حالت براهنی زمانی است که به توصیف وضعیت دردناک و رقّت بار شکنجه شدگان و زندانیان از یک طرف و نگاه های خبیثانه و رفتار مرموز و شیطانی شکنجه کنندگان و زندان بانان از طرف دیگر می پردازد؛ بهترین حالت براهنی وقتی است که به جنون نوشتن دچار می شود و با ضرباهنگی سرسام آور می نویسد و به پیش می رود، به طوری که خواننده حس می کند نویسنده یک نفس نوشته و به انتها رسیده است. همه چیز دم دستی به نظر می رسد، ولی در عین حال نوعی انسجام و عمق فکر شده در لایۀ زیرین آن موج می زند؛ درست مثل روایت خود این رمان کوتاه، که در سطح اول رخدادهایش سطحی و اتفاقی هستند، اما سپس راوی که زندانی و دچار پارانویا شده است، شروع می کند به بال و پر دادن به توهم ها و ترس هایش، تا جایی که خواننده شک می کند که چه چیز توهم است و چه چیز واقعیت. مزیت ادبیات داستانی رضا براهنی در آن است که هر نوشته اش، چیز تازه ای برای ارائه دارد؛ نکتۀ تازۀ این یکی اول ماجرای عاشقانه ای بود که در تار و پود روایت تنیده می شود و در نهایت به مسئلۀ اصلی راوی و نگرانی اصلی خواننده تبدیل می شود؛ و همچنین تبحّر نویسنده در میدان دادن به یک ذهن فروپاشیده و متوهّم؛ به نظرم براهنی از تجربه های زندان و شکنجۀ خودش در نوشتن این یکی خیلی بهره برده باشد.
این داستان بلند خواندنی هم مثل "رازهای سرزمین من" در بستر فساد و ظلم پهلوی شکل گرفته. یک معلم معمولی که گاهی میشود او را نماینده روشنفکران حساب کرد و گاهی میشود او را نماینده طبقه کارمند له شده زیر نظام بروکراتیک دانست، در یک تنش عصبی ناگهان در پیش چشم معلمین و دانش آموزان به شاه فحش میدهد و بعد با گزارش یک مامور مخفی ساواک به زندان کمیته مشترک میافتد:
"آدمهای هالویی مثل رحمت بودند که چیزی از سیاست، اجتماع، تاریخ و هیأتهای حاکم و محکوم سرشان نمی شد، ولی تحت فشارهای عصبی، ناگهان احساس نزول وحی می کردند، بار مصائب تاریخ، اجتماع و درماندگی مردم را بتنهایی، حتی بدون آنکه خود بدانند، بدوش می گرفتند، و ناگهان، با دهن کف کرده، جلو می پریدند و هرچه از دهنشان در می آمد به شاه می گفتند..."
و توصیفاتی که براهنی از شکنجه ها دارد واقعا فوق العاده است و با قلم سحرآمیز خودش شکنجه را به یک نوع فرآیند شبه عرفانی تبدیل میکند و اتفاقا خیلی دنبال درگیر کردن عواطف مخاطب نیست: بعدها فهمید که بیهوشی نوعی مقاومت در برابر شکنجه است، و خوابهای اعماق بیهوشی ، وسیله ایجاد تعادل بین بیرونی مدهش، و درونی پر سراب هستند. و او به این تعادل نیاز داشت."
بین دو پدرخوانده نویسندگان روشنفکر معاصر یعنی گلشیری و براهنی، من براهنی را ترجیح میدهم. لااقل فعلا
حس میکنم حالا میتونم امضای آقای براهنی را پای نوشته هایش ببینم. براهنی از درد مینویسد و دردهای ملموسی که خودش هم کشیده است.دردی که از عصب می آید و بر عصب مینشیند .دردی که حتی توی بی دردی هم خفه میکند.توصیف دو ت سر توی یک گونی و مردی که ردی از هیچ کمبودی نداشت و رحمتی که داشت خفه میشد و شکنجه فقط برای نداشتن یک نقطه!!!!عالی بود
بهترین کار براهنی نبود ولی حتما خواندنی بود و ارزش وقت گذاشتن داره.رحمت معلمی که تو مدرسه به شخص شاه فحش میده و توسط یکی از همکارانش که با ساواک همکاری میکنه لو میره و به تبع آن بازداشت میشه.این در حالی است که شش هفت ماهی بیشتر از ازدواج او نمیگذره.چه در این اثر چه در چاه به چاه و چه در رازهای سرزمین من،وقتی براهنی از زندان و انفرادی و شکنجه میگه به غایت تاثیرگذار و جانکاه توصیف میکنه.نفرت او از رژیم پهلوی در آثارش به خوبی قابل مشاهده است.همیشه معتقد بودم هنرمند بهتره با ابزارش حرفش رو برسونه .چیزی که در آثار براهنی ملموس و قابل مشاهده است. در ادامه کمی از جزئیات داستان لو میره: ساواک به رحمت پیشنهاد همکاری میده تا از مجازات حبس دو تا چهار ساله رهایی پیدا کنه.رحمت با خودش فکر میکنه و زوایای مختلف این پیشنهاد رو میسنجه.از یه طرف نگران همسرش هست و از طرفی قطعا با این پیشنهاد مختلفه.این فکرهایی که در اینجا به سر رحمت میفته برای من یکی از درخشان ترین بخش های کتاب بود که چقدر خوب براهنی وسوسه های فکری شخصیت رو به روی کاغذ آورده بود.. از خواندن آثار براهنی بسیار راضیم.در حال حاضر فقط کتاب آزاده خانم باقی مانده.روحش شاد.
مثل این بود که به سرعت دویده بود، و بعد رسیده بود به جایی و به محض رسیدن شروع کرده بود به خواب دیدن. احساس میکرد که توی کوچهی خانهی دوران بچگیاش در قزوین است و زمستان است و برف آمده ولی او تب کرده؛ یک تب داغ و شدید و سرسامآور. و یک کلاغ گنده با چشمهای عصبی و منقاری خونین دارد به شیشهی پنجره میکوبد -انگار دارکوبی به درخت میکوبد- و میخواهد شیشه را بشکند و بیاید تو. احساس میکرد که شیشه، با صدای بسیار بلند شکسته. و بعد توی رختخواب بود و احساس میکرد که از لای پاهایش یک مایع داغ شروع کرده به جوشیدن و سرازیر شدن. و بعد دیگر قزوین نبود، خواب هم نمیدید. بیدار بود ولی هنوز تب داشت و هنوز هم مردی دستور میداد بزنندش. دستش را میگذاشت روی صورت او، لُپهایش را در پایین چشمبندش لمس میکرد و میگفت: "مادر...! مادر...! جلو بچه مدرسهها به شاه مملکت فحش میدهی، آنوقت اینجا زیر شلاق کمرت شل میشود
بهتر از چیزی بود که فکرش را میکردم. منتظر نثری شاعرانه بودم، شبیه کاری که مثلاً بیژن نجدی در داستانهایش میکند، همان چیزی که دست و پایم با خواندنش لمس میشود. اما اینها همه پیشداوری بود و نابجا. قصهی جزم و جفتی بود و البته متناسب با خلقیات آن سالهای براهنی (متأثر از آل احمد) کمی مؤلفهی ایدئولوژیک دارد. قصهی معلمیست که به جرم فحاشی به شاه زندانی شده. نخواندن کتاب خسران بزرگی نیست، اما ترغیبم کرد رمانهای دیگرش را هم بخوانم.
تلخ و به شدت رئال ... نویسنده ای که داستانش در طول زمان ملموسه و تاریخ انقضایی براش نیست . من براهنی رو از این کتاب شروع کردم و از داستان پرکشش اون لذت بردم
به نظر من همه داستان در ۵ صفحه آخر خلاصه میشود. شخصیت بیرجندیه هنوز بعد از حدود ۵۰ سال از روایت داستان همچنان در جامعه ما هستند و چه بسا با تعداد بیشتر و ناآگاهانه در خدمت حکومت. (داستان در سال ۵۳ نوشته شده و حول و حوش همان سالها اتفاق میافتد).
پاورقی: آقای براهنی در به تصویر کشیدن حال و هوای شکنجهها را به طرز شگفتانگیزی روایت میکند. نمیدونم خودش زیر شکنجه بوده یا تجربیات دوستان رو شنیده و اینقدر عجیب به قلم آورده.
This entire review has been hidden because of spoilers.
روایت سوم شخص محدود به یه زندانی که تکتک توصیفها و تصویرهاش رو میشه دقیق و با جزئیات مجسم کرد. جنس این توصیفها با توصیفهای امثال جلال فرق داره و مثلاً در جاهای مختلف، از تصاویر قبلی باز استفاده میکنه و این، اونها رو از صرف یه فضاسازی خشکوخالی درمیاره و یه جاهایی هم شبیه به جریان سیّال ذهن میشه اما در مجموع شخصیتپردازی سادهای داره. پایانبندی هم خوب بود و ارتباط تمام اتفاقات داستان رو در نهایت تو چهار صفحه، نیمهنمادین و در قالب خواب نشون داد.
تا به حال از آقای براهنی داستان نخونده بودم. در ابتدا، بهنظرم نثر کتاب گسیخته، سرسری و بیدقت میاومد. با پیش رفتن داستان، بیشتر باهاش درگیر شدم و به ادامه دادن راغب. متن هم از میانه، انسجام بیشتری پیدا کرد و تنها مشکلی که تا انتها اذیتم کرد، بعضی جملهها و ترکیبهای ترجمهمانندی بود که داستان رو شبیه به داستانی میکرد که با رعایت کامل امانت مثلاً از زبان انگلیسی به فارسی برگردونده شده.
برای نمونه:
ص 8 : «... پشت چشمبند بفهمی نفهمی شروع یک روز آفتابی را درک میکرد. آفتاب این فصل تهران یقیناً میچسبید.»
ص 11: «... و آن وقت شروع کرد به دویدن، حتی سریعتر از قبل میدوید، و شروع کرد به سبک شدن و خواب دیدن.»
ص 16: «... ولی خطر آنقدر زیاد است که فقط خندهاش میگیرد، خندهای صرعی، توأم با سرعت، فوقالعاده خطرناک و فوقالعاده لذتبخش.»
ص 72: «... رحمت احساس میکرد که خندهی دیگران ظالمانهتر از آن است که بهوسیلهی او بلافاصله فهمیده شود.»
همان صفحه: «... بیرجندیه خواست اعتراض کند اما بازجو سخت گرفت.»
ص 76: «... رحمت از لحن خصوص که بیرجندیه به حرفهایش داده بود، استفاده کرد:»
ص 79: «... بهمراتب زیباتر از آنچه بود. – و هم تبدیل به یک چیز شده، افتاده زیر پای بیرجندیه. در چیز یک هویت دور، مبتذل و فاحشهای وجود داشت، رحمت نفرت میکرد از این که عزیزترین فرد زندگیاش به این صورت برچسب ابتذال خورده است.»
و غیره.
البته بعد که درمورد ایشون جستجو کردم و متوجه شدم که دکترای زبان و ادبیات انگلیسی دارند، این تأثیرپذیری از زبان دوم در شیوهی نگارش به نظرم تا اندازهای قابل درک شد.
چیزی که در این کتاب برام جالبه، پرداختن از زاویهای شخصی و انسانی به وضعیت کسی ئه که بر اثر یک حادثه به زندان افتاده. آدمی اشتباهی که هنوز گیجِ سردآوردن از فلسفهی حیات شخصیشه و دغدغههاش محدود به دایرهی تنگ زندگیِ خودش و با اغماض همسرشه. این که کتاب با اینکه در دههی شصت نوشته شده، اما بهدور از هیجانزدگی، شعارزدگی و تأثیر گرفتن از التهابات سیاسی اون دوره، از منظری متفاوت به این پدیدهی مرسوم در اون زمان میپردازه، تحسینبرانگیزه.
از متن کتاب:
آنهایی که سیاسی بودند و واقعاً مخالف شاه بودند، علیه او فعالیت میکردند و میخواستند او را از میان بردارند و جای او را بگیرند و یا حکومتهایی از انواع دیگر شکل دهند، هرگز به شاه به صورتی که او فحش داده بود فحش نمیدادند. آدمهای هالویی مثل رحمت بودند که چیزی از سیاست، اجتماع، تاریخ و هیئتهای حاکم و محکوم سرشان نمیشد، ولی تحت فشارهای عصبی، ناگهان احساس نزول وحی میکردند، بار مصائب تاریخ، اجتماع و درماندگی مردم را بهتنهایی، حتی بدون آنکه خود بدانند، به دوش میگرفتند، و ناگهان، با دهن کفکرده، جلو میپریدند و هر چه از دهانشان درمیآمد به شاه میگفتند، و یک عده هالوی دیگر فکر میکردند که فحاش یک قهرمان است و وقتی که فحش میدهد، شاه ناگهان وسط صحبتش چند لحظه مکث میکند، تکان میخورد، تاجش از سرش میافتد، عصای مرصعش از دستش پایین میلغزد و تخت پادشاهی، مثل میز احضار ارواح، بهطرزی مرموز به حرکت در میآید و میلرزد.
من به تازگی آثار براهنی را مطالعه میکنم؛ اما از همین دو اثری که از او خواندم، چند نکته را فهمیدم: اینکه او به روانکاوی و روانشناسی اشراف دارد، قریحه نویسندگی بالایی دارد، به مسائل روز کشور و تاریخش نیز علم کافی دارد و هردمبیل نمینویسد. تمامی اینها باعث شد شوق بیشتری برای خواندن آثارش پیدا کنم.
هر زمان صحبت از «براهنیِ» داستاننویس بوده اغلب از دو رمانِ «روزگارِ دوزخی آقای ایاز» و «رازهای سرزمینِ من» نام بردهاند فارغ از اینکه براهنی، در مقامِ داستاننویس، آثارِ درخشانِ دیگری نیز نوشتهاست. از «آوازِ کشتگان» و «آزادهخانم و نویسندهاش» که بگذریم به «بعد از عروسی چه گذشت» میرسیم که امروز مانندِ اغلبِ آثارِ «براهنی» چاپتمام و ممنوعالچاپ است و تنها دوبار بهچاپ رسیده؛ نخستبار بهسالِ ۱۳۶۱ در ۱۱هزار نسخه (نشرِ نو) و دوّمبار بهسالِ ۱۳۸۹ در ۳هزار نسخه (نشرِ نگاه). «بعد از عروسی چه گذشت» داستانِ معلّمِ سادهای بهنامِ «رحمت شهیر» است که بهتازگی ازدواج کرده و در مجادلهای سطحی با مدیرِ مدرسه دشنامی را نثارِ «شاه» میکند و همین مایۀ دردسری عجیب برای او میشود. ساواک او را دستگیر میکند و بهزندان میاندازد و پس از بازجوییها و شکنجههای بسیار بازجو دو راه به او پیشنهاد میکند؛ حالا رحمت است که باید میانِ شرافت و رنج یا خیانت و رفاه یکی را برگزیند. «بعد از عروسی..»، بهمانندِ چند رمانِ دیگر از براهنی، فضایِ مختنق و سردی را از ایرانِ پیش از انقلاب بهتصویر میکشد که بیارتباط با زیستِ نویسنده نیست. توصیفِ دقیق و ملموسِ براهنی از شکنجه و اثراتِ آن بر روان و جسمِ زندانی چندان دهشتناک و تلخ است که در جایجایِ داستان دلهره را بر جانِ مخاطب مینشاند. فضایی که او ترسیم میکند روایتگر ترس، دوگانگی و وسواسیست که بهجانِ آدمهای داستان افتاده و گویی گریزی از آن ندارند. در گوشههایی از داستان درهمآمیزی رؤیا و واقعیت تا جایی پیش میرود که تنها مرزِ باریکی آنها را از یکدیگر جدا میکند و راوی (که دانای کل است) خواننده را تا عمقِ خوابها و افکارِ شخصیت جلو میبرد؛ روشی که براهنی استادانه در دیگر آثارِ خود نیز بهکار بستهاست. مخلصِ کلام اینکه «بعد از عروسی چه گذشت» هرچند بهترین اثرِ داستانی «رضا براهنی» نیست امّا کتابی خواندنیست که دریچۀ مناسبی برای ورود به آثارِ داستانی نویسندهاست. روایتینفسگیر که مخاطب را نه تنها با شیوۀ نوشتاری نویسندهاش بهخوبی آشنا میکند بلکه تا انتهای داستان نیز او را همراهِ خود میکشاند. شوربختانه کتاب کمیاب است و نسخههایی از آن را تنها در کمیاب-نایابفروشیها میتوان یافت امّا نسخۀ پیدیافی داردکه در دسترس است.
"رازهای سرزمین من"، "آواز کشتگان" ، "آزاده خانم و نویسنده اش یا.."، "اسماعیل"، و ... قصه های براهنی؛ مجموعه ای "از خود نویسی"ست، حتی کتاب های نقدش؛ "قصه نویسی"، "طلا در مس" و ...بشدت خودستایانه اند. قهرمانان قصه ها همه جا نویسنده اند، در لباس قهرمان... دکتر محمود شریفی مثلن، شخصیتی که نویسنده آرزو می کرده باشد؛ من یک معلم، نویسنده یا یک شاعر ساده نیستم! حرف، همه جا، همین است! زندان رفتن من رکن اساسی انقلاب ایران بوده، همه ی انقلابیون از چپ و راست، از تفکرات و رفتار من ملهم بوده اند، تمامی دانشگاه و جریان روشنفکری با من مخالف بوده و من آذربایجانی زبان فارسی را برای انتقام، فرا گرفتم و به آن می نویسم تا به همه ی فارسی زبانان بگویم که از آنها یک سر و گردن بالاترم و... وصف در توصیف،گاه درازگویی، گاه توضیح واضحات برای تفهیم نه، تحمیل به خواننده.. با زبانی مغشوش و دبستانی، از دهان شخصیت هایی که گاه چنان یک بعدی اند که حوصله ات را سر می برند... همه چیز در خدمت این که گفته شود "من" هستم، بوده ام، یک سر و گردن از همه بالاتر، و برتر. سراسر یک رمان، قهرمان از سوی دانای کل (نویسنده) هدایت می شود، شخصیت زنی هم هست، سایه ی قهرمان. شخصیت های جنبی، بی حضور قهرمان هیچ اند، سیاهی لشگر اند و قهرمان، فتوکپی تصویری که نویسنده از خود می سازد؛ هوشمند، همه دان، همه فهم؛ "دانای کل"! با این همه سرهنگی که سرهنگ نیست، آمریکایی که آمریکایی نیست، و حتی ترکی که ترک نیست... یادداشت های بلند و دراز مترجم برای نویسنده، یادداشت های "بلتیمور" در مورد محاکمه و زن سرهنگ جزایری و کنار استخر و... حسین مترجم، حسین میرزا، قهرمان (نویسنده)، کسی که از اعماق همه ی بدبختی های موجود بشر، در ناممکنی در حد محال، غوطه می خورد و ازهیچ هیچ، خود را تا "همه چیز" بالا می کشد، می شود پیامبر، با ذکاوت و نبوغی چون دانشمندان، حتی صدای قرآن خواندنش شنونده را منقلب می کند. نظر کرده، با امام در راه مسجد کبود ملاقات می کند و... به خدا می رسد، و می شود رضا براهنی! قهرمانی ساخته ی توهم نویسنده از "من" خود. جایی در قصه، شخصیت ها در گفتگوی درونی غرق می شوند، فلسفه می بافند، و با فلسفه ی رضا براهنی خود را نقد می کنند، به خود ناسزا می گویند، از خود دفاع می کنند، و برای "نویسنده" دسته گل می فرستند. جاهایی این "گفتن از خود" پرسشی می شود در جهت خلاف؛ "آنها خیال می کردند من عالم به کون و مکانم" یا "آیا آنها از من و ذکاوت و هوشم می ترسیدند؟ ولی من یک آدم معمولی ام"! جایی نویسنده در جسم حسین میرزا حلول می کند و تمام داشته هایش، از "تهوع" سارتر تا مجموعه آثار بکت، زندگی امام موسی کاظم، آثار دانته ..را در یادداشت های یک مترجم مستشاری آمریکا در اردبیل، که انگار 180 سال ازعمر 38 ساله اش را در زندان گذرانده، می ریزد، و حسین میرزا نقش رضا براهنی بعد از انقلاب را بازی می کند، در مورد انقلاب و بعد از انقلاب و سال های آینده، پیش بینی می کند، خط می دهد، نصیحت می کند، هشدار می دهد و... یا مادر بی سواد حسین، مفسر سیاسی می شود، تجزیه و تحلیل می کند، مادر گورکی می شود، "ننه کوراژ" برشت، به جوان های شهر درس انقلاب می دهد، و در همه ی موارد، نویسنده مانند "سفر مصر" و "چاه به چاه" و ...به جمهوری اسلامی تقرب می جوید. از صفحه ی 494 روزگار 16 ساله ی یک خانواده (یک تاریخ تمام) با ریزه کاری های جشن و گفتگوها و موقعیت ها در یک خواب طولانی روایت می شود، تا برسیم به صفحه ی 517، و بعد، فصل بلندی از یادداشت های حسین میرزا در مورد رستم و تهمینه و سهراب و... یادداشت هایی که بایستی شرح قتل سروان کرازبی باشد! نویسنده برای این همه دانش خداداده، حجت می آورد؛ "من تمام این سال های زندان کتاب خوانده ام، شاهنامه خوانده ام و ما (خواننده) لابد باید دریابد که مترجم (نویسنده) دانته را هم در زندان خوانده، بکت و آنوی و ژنه و سارتر و چه و که ی دیگر را هم... کاش آقای براهنی از یک وایراستار صا��ق استفاده می کرد، و البته نظراتش را هم گوش می کرد! در مجموعه مقالات، نقد شعر و نقد داستان و...اینجا هم به بخش های طولانی "من سرایی" سرشار از "خودشیفتگی" بر می خوریم، که گاه بکلی با مطلب اصلی بی ارتباط اند. تقریبن دو جلد از سه جلد "طلا در مس" در نقد شعر، و بخش بزرگی از "قصه نویسی" و... توجیه و تعریف از آثار نویسنده، شاعر، منتقد، پژوهشگر، و ...آقای دکتر رضا براهنی است. البته همراه لبخندی خواهند گفت که؛ هیچ کدام از آثارشان را "نفهمیده ام". در مورد "آزاده خانم و نویسنده اش ..."اعتراف می کنم که نفهمیدم؛ یک سری هذیان پشت هم ردیف شده، با چند پشتک و واروی غریب تکنیکی، تا یک "اثر کاملن پیشرو" در سطح جهانی، و شاید هم برتر، به ادبیات فارسی تقدیم شود! رضا براهنی در "نقد" اما، همیشه حرف هایی برای گفتن داشته؛ "طلا در مس" و "قصه نویسی" هنوز هم بخش های خواندنی کم ندارند. طلا در مس نه یک کتاب از پیش برنامه ریزی شده، که مجموعه ای ست از نقدهای مختلف که نویسنده در زمان های مختلف در مورد شعر، یا شاعران، اینجا و آنجا در مطبوعات مختلف دهه ی چهل، عمدتن در مجله ی فردوسی منتشر کرده است. قصه نویسی بهترین اثر رضا براهنی در زمینه ی نقد است، با همان مضامین چاپ اول در 1348 که کتابی جمع و جور بود، و نه چاپ سوم (1362) که سه برابر پروار شده است، و البته برخی مطالب پس از چهار دهه، دیگر کهنه بنظر می رسند. در بخش آخر که ظاهرن در چاپ سوم اضافه شده، و به آثار صادق چوبک اختصاص دارد، با وجودی که براهنی همیشه چوبک را یکی از قصه نویسان خوب معاصر فارسی دانسته، دیگر از آن ارادت خبری نیست، و همان صدای "کوبش" به گوش می رسد؛ بکوبیم، حتی وقتی تحسین می کنیم! خودشیفتگی (نارسیسیسم) و پیوسته از خود گفتن بین نویسندگان ما پدیده ی تازه ای نیست. نزد آقای براهنی اما به حد وفور یافت می شود. "سفر مصر" قرار است شرح سفر کوتاهی باشد اما "من" نویسنده همه جا میان خواننده و مصر ایستاده است... و مصر، و اهرام، و تمدن کهن، و شاعران و نویسندگان حاضر در آن مجمع و... همه ی مصر در سایه ی "من" نویسنده گم و گور می شوند. "سفر مصر" به هجرت موسی (نویسنده) می ماند که قومی را برانگیخت تا "حرکت" کنند و از اضمحلال نجات یابند. بخش دوم کتاب، درباره ی آل احمد، با توجه به تاریخ انتشار، بیشتر به یک پیام "تاریخی" شبیه است از نویسنده به اعوان و انصار جمهوری اسلامی، نوعی تخریب دوستانه ی تصویرکاذبی که از آل احمد وجود داشته، جایی که "خودشیفتگی" به حسادت هم آلوده شده است.
سومین کتابی هست که از براهنی می خونم. یه جورایی برام یه بخشی از رازهای سرزمین من بود. فقط نمی فهمم چرا تو این دو تا کتاب اینقدر خوابها پر رنگ هستن و من تقریبا از خواب آخر این کتاب هیچی نفهمیدم. فکر می کنم با طرز فکر و نوشته های براهنی به حد کافی آشنا شدم و تقریبا دغدغه فکری مشترک همه کتابهاشو درک می کنم. دیگه وقتشه با براهنی خداحافظی کنم. شاید آخرین کتابی رو که نوشته هم یه روز بخونم. و قطعا گل سر سبد همه کتابهاش همون روزگار دوزخیه که قابل انتشار نیست
اولین داستان از براهنی. داستان کوتاهی بود؛ ولی خوندنش برای من خیلی طول کشید که البته به کیفیت داستان ارتباطی نداره. خیلی بهتر از چیزی بود که فکرش رو میکردم. تقریباً تمام داستان با چشمبند روی چشمهای شخصیت اصلی، رحمت، روایت میشه و دونستن این باعث میشه فضاسازی قوی براهنی خیلی بیشتر بهچشم بیاد. حس میکردم یه گوشه ایستادم و دارم اتفاقات رو از نزدیک نظاره میکنم.
به خوندنش می ارزید.گرچه که هر کتابی به خوندنش می ارزه:دی ولی با اینکه بعد خوندنش یه بار دیگم یه نگا بش کردم بازم اون جمله ایش که گم شده بودو پیدا نکردم.اگه پیدا شد منم در جریان بذارید!آخه بدیش اینه که دقیقا نمدونم دنبال چی می گردم
کل فضای داستان در کمیته مرکزی ساواک میگذرد و تم اصلی آن در مورد خفقان جامعه در زمان پهلوی است. رحمت دبیر جوانی که شش هفت ماه از عروسیش گذشته به دلیل فحاشی در ملاعام به شاه و راپورت همکارش به ساواک دستگیر و بازجویی میشود. در بازجوییش فحش محور اصلی است و به دور این محور زندگی رحمت، زندگی زن او، تمام خاطرات خوب و بد بچگیش، آینده او و زنش میچرخد. رحمت در تمام مدت زندانی شدنش به این فکر میکند اصلا یک فحش ارزشش را داشت؟ فحشی که نه از قصد بلکه فقط به دلیل عصبانیت داده شده است." درباره یک فحش، دیگر چه تاوان بود تا او بدهد. ساعتها شکنجه، هفتهها کتک خوردن، ماهها توی یک سلول انفرادی! و تازه اینها کافی نبود! از او خواسته میشد که برود برای دیگران تله بگذارد تا وقتی که آنها هم عصبانی میشوند و به شاه فحش میدهند، آنها را به داخل اتاق شکنجه راهنمایی کند، با یک تلفن ساده، یک گزارش شفاهی یا کتبی. در ادامه داستان اتفاقی میافتد که سبب میشود رحمت با زندانبان در یک سلول باشند و گفتوگویی میان این دو شکل بگیرد. گفتگویی میان زندانی و زندانبان. رحمت نماینده طبقه متوسط پهلوی است که دوست دارد آیندهای خوبی برای خودش و زنش بسازد، اما رویاهای او دود میشود و به هوا میرود، چرا که حکومت این را نمیخواهد. توصیفات برهانی از شکجنههای زندانیان و تصویر او از زندانبان، بازجو، افسر نگهبان و فکرهایی که به سر رحمت در مدت زندانی شدنش به سر او میزند و قرار گرفتن در دوگانگی بین داشتن یک زندگی آسوده و راحت و از دست رفتن زندگیاش به قیمت پشت نکردن به ارزش و عقایدش واقعا خواندنی است.
این داستان بلند بیش از هرچیزی برای من شبیه یه فیلم کمدی موقعیت بود. واقعا هم به نظرم میتونست باشه. موقعیتهای عجیب و جالبی توش رقم خورده بود. هرچند از نظر ایدئولوژیک گاهی براهنی آدمو خسته میکنه. خصوصا اگه کارهاش رو پشت سر هم خونده باشی اما به هرحال نمیشه منکرتوانمندی براهنی شد. داستان دربارهی مردیه که تازه ازدواج کرده و بعد زندانی شده. حالا در بین دوراهی قرار میگیره که با ساواک همکاری کنه و باز پیش زنش برگرده با موقعیت بهتر، یا از زنش جدا شه و زندانی بمونه. در این میان تعاملش با بیرجندیه که سرباز زندانه جالبه. خصوصا موقعیت جالبی که توی کتاب پیش میاد و بیرجندیه و زندانی به هم گره میخورن.
داستان اوضاع و احوال یک متهم به خرابکاری، که در ملا عام به شاه مملکت، به شخص اول مملکت فحش داده و حالا در دستان کمیتههای ساواک گرفتار است. بخش مهمی از داستان، به مواقعی مربوط است که این متهم چشمبند دارد و با افکار و احساساتش مشغول است. کتاب میتواند تصویر نسبتن روشنی از ساواک به دست دهد و نمایشگر اعمالی باشد که در اینگونه سازمانها رواج دارد ولی به این حد محدود نمیماند و ابعاد عمیق دیگری هم دارد
داستانی کوتاه از براهنی. برای اینکه با فضای داستانهای براهنی آشنا شیم، انتخاب مناسبیه. همون فضای تاریک و سیاه و البته استعاری، اما دربرابر سایر کتابهاش، کوتاه و مینیمال. داستان روایت رحمت، معلمی از قشر کارمند و تاحدودی روشنفکره که زندگی خوبی داره و چندماهه ازدواج کرده. اما یکبار که ناخودآگاه به شاه فحش میده، یکی از همکارهاش که از اعضای ساواکه، لوش میده و به زندان میفته. داستانروایت روزهای تاریک رحمت توی زندانه
زهره به او گفته بود که چشمهای او عجیب در او اثر گذاشت، و او اول عاشق چشمهای او شد، و بعد عاشق جاهای دیگر. رحمت به چشمهایش پس از این حرفهای زهره طوری نگاه میکرد که انگار چشمهای سبزش متعلق به یک آدم دیگر است، و یا اصلا متعلق به صورت آدمها نیست، بلکه چیزی است عتیقه، که اول، در طول سی و چهار پنج سال، قدرش شناخته نشده و حالا به دست یک عتیقه شناس استاد کشف شده، راز و رمزش خوانده شده است.
چیزی که بیشتر از خود داستان برام جالبه، طراحی جلدشه و انگار تو کل داستان داره اون تصویر رو شرح میده. اما در کل شبیه چاه به چاه بود و البته جالبتر از اون.
براهني مثل اب مينويسد انگار داري توي متنش شنا ميكني خسته نميشوي از دنبال كردن جملاتش از اول و اخر و ادامه ي متنش، ميخواني و ميخواني بي كه نفس بكشي انقدر كه نرم تو را مي سُراند توي دنياي ذهني خودش. هرچند كه براهني بيشتر از زندان و مبارزه و اسلحه و شكنجه مينويسد اما براي من فرقي ندارد چه وصف طبيعت باشد چه زندان و شكنجه يا روايت اشياء با حكايت آدمها... همين كه براهني نوشته باشدش ميخوانم و غرق ميشوم. قلم براهني و انچه روايت ميكند پر است از روشنگري، از غم تاريخ و آنچه بر مردم و سرزمينمان گذشته. آدمهاي لغزنده، خطاكار، خاكستري و قهرمانهايي كه گاهي ضدقهرمانند روايتگر و تماشاچي دنيايي هستند كه براهني با قلم سهل و ممتنعش براي ما ترسيم ميكند